جملات مغرضانه ی یک عدد دیازپام

که اِهِن و تِلِپ اضافی دارد

جملات مغرضانه ی یک عدد دیازپام

که اِهِن و تِلِپ اضافی دارد

212

اینایی که وقتی می خوان بگن (نه بابا) می گن ( na baw )

شما تو خونه هم باباتونو ( baw ) صدا می کنین؟!

211 #اینجا ایران است(4)

اگر با دوست دخترتان قرار است بیرون بروید، بهتر است جایی بروید که هیچ مزاحمی ازتان نپرسد چه نسبتی با هم دارید.

خانه ی خالی بهترین گزینه است!

اینجا ایران است.

210 #هنر انتزاعی

کی می تونه تصور کنه که من به اندازه ی یک عضو گروه القائده ریش داشته باشم؟!

تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته!

تلاشتو کن. آخه دارم!

209

اینایی که برای تاکیدِ کاری که کردن هی میگن: (این چیزا گفتن نداره)

206

اینایی که اگه یه روز بی سحر روزه بگیرن به هر کس رسیدن یه چششونو نیمه باز می کنن و میگن: (امروز صبح سحر هم نخوردم...)

فکر می کنن اجر و ثوابشون بیشتر میشه؟!

205 #پاسخ به خوانندگان این وبلاگ!

گاهی اوقات آدم چه گاف هایی می ده. از خوانندگان پرسیدم (به نظرتون چند سالمه) در حالی که تو پروفایلم تاریخ تولدمو گفته بودم. خب خرج زن و بچه حواس نمیزاره دیگه!

ولی جواب ها جالب بود. از 17 سال گرفته تا سن الترازالوروس (نوعی دایناسور) رو به من نسبت داده بودن!

21 سن درسته. آفرین به شماها که درست جواب دادین! بعدا تاریخ دقیق رو می گم که اگه دوستان خواستن برای تولدم منو شرمنده کنن(!) تلکیفشون مشخص باشه.

در واقع قصدم این بود که بفهمم نوشته هام به چند ساله ها می خوره که خداروشکر بچه ها با درایت و هوشیاری و آگاهی، عقل رو مبنا قرار داده بودن و اکثرا بالای 25 گفته بودن.

اون کسی هم که گفت 17 سال احتمالا جزو فتنه گران بود که قصد تخریب این وبلاگ رو داشت! خوبه تا دیر نشده به راه راست هدایت بشه!!

در کل تشکر از همه.

204 #سوال از خوانندگان این وبلاگ.

به نظرتون من چند سالمه؟!

واسم خیلی جالبه بدونم!

203

ژانر اینهایی که به نوشته های خودشونم لایک میدن ...

یادآوری: خودمم جزوشونم!

ادامه: طبعا انسانهای باحالی هستن!

202

هر چقدر هم دنیا پیشرفت کنه و گوشی ها جدید بیان و بازی های با کیفیت ساخته بشه، هیچکدوم صفای بازی Snake گوشی های قدیمی رو نداره.

201

ساعت 6 صبح همراه اول اس ام اس میده که (مشترک گرامی در صورتیکه موفق به پرداخت صورتحساب ...)

یه بار قبلا هم تو این وبلاگ گفتم، الان بازم می گم: (آخه دلبرکا، ساعت 6 صبح وقت این چیزاست؟!)

200 #بیمزه بازی(1)

عنوان: شرح دلچسب ترین آمپولی که خوردم!


هر وقت سرما می خورم و میرم که آمپول پنی سیلین بزنم یه خاطره ی خوب جلو چشام مجسم میشه. می دونم، خیلی عجیبه که آدم از حالت مریضی و آمپول زدن و قرص خوردن و این جور کوفتی ها یه ذهنیت خوبی داشته باشه. در واقع این خاطره ی خوب برمیگرده به علت سرما خوردنم که داستان داره برای خودش. داستانشو بگم؟ باشه.

یکی بود یکی نبود! یکی دو سال پیش بود. تو زمستون. یه شب با دوست دختر اون زمانم (پانی) و دوستم (محسن) و دوست دخترش (لیلا) رفته بودیم دریا. وقتی رسیدم ساعت حدودا یک نیمه شب بود. نصف شب تو اون سرما، ساحل خیلی خلوت بود و افراد خیلی کمی اونجا بودن. اون موقع ها عادت داشتم هفته ای یکی دو شب با دوست دختر ذکر شده میرفتم دریا. محسن گاهی میومد ولی لیلا اولین بارش بود. (توجه: محسن و لیلا در این خاطره نقشی ندارند و فقط نقش سیاهی لشکر رو بازی می کنن!) تو ساحل قدم میزدیم و خوش می گذروندیم. هوا خیلی سرد بود. پانی یخ زده بود. یه لحظه جوگیر شدم و فردین بازی دراوردم و کافشنمو در اوردم و انداختم رو دوش پانی. این حرکت نمایشی(!) حس خوبی داشت! تو فیلم ها همچین صحنه هایی میسازن الکی نیست! هر کسی اون دور و برا بود به دیده ی تحسین به من نگریست! حالا بماند که دلیل اصلی من از این کار این بود که احساس می کردم بدون کافشن خوشتیپ ترم!! یعنی فکر می کردم با یه تیشرت آستین حلقه ای سیاه که روی یه تیشرت آستین کوتاه سیاه دیگه پوشیدم با شال گردن بنفش (که دودر شده از دوست دختر سابقم بود!) و کفش کتونی و ریش بزی (در حد معقول البته!) با موهایی که رو پیشونی ریخته، خیلی خوش تیپ تر از زمانی بودم که کافشن داشتم!

هیچی دیگه. این جانفشانی و حساب نکردن سرما به این دوگوله (اشاره برای مغزهای منحرف: منظور مخ است!) کار دستم داد و سرما خوردم دیگه. قرار بود آخر مطلب نتیجه گیری خاصی بکنم؟! وقتی داشتم در مورد نوشتن این خاطره فکر می کردم انگار برای پایان بندیش  یه چیز جالب داشتم که الان هر چی فکر می کنم یادم نمیاد!

همین دیگه. وقتی فرداش آمپول زدم براش اس ام اس زدم (از عشقت سوراخ شدم)

حالا هر وقت می خوام آمپول بزنم یاد اون شب میوفتم ولی حالا آمپول نمی خوام بزنم نمی دونم چرا یاد همچین چیزی افتادم!

خلاصه کلا دیگه آره خیلی ...!!

199

مشغول گودر گردی بودم که به مطلب لطفن وبلاگ ها را نجات دهید از وبلاگ تختخواب دو نفره برخوردم که بعد از خوندنش متحول شدم! البته خیلی هم تحول نداشتم! کلا به این صورت بود که قصد کردم موضوع بندی جدیدی به نام (بیمزه بازی) بوجود بیارم و  گاهی مطالب یه نمه بلند هم تو این وبلاگ بزارم.سعی می کنم بیشتر درصد فکاهی و کمیک کار رو بالا ببرم. همین.


یه چیز دیگه. پست ۱۹۷ که در مورد پریود شدن و این چیزا بود کاملا واضح به خوانندگان دختر وبلاگ برخورد! راستش اینو همینجوری نوشتم و یهو طلبید. ناراحت نشه کسی.

198 #تپش سایه ی دوست(5)

بدون ترس


دستهایت را می گیرم...


چه رویای زیبایی...

197

اگه دخترا این پریود شدن رو نداشتن سر چی می خواستن انقدر ناز کنن؟!