چه زندگی ملالت باری. نه سرگرمی ای، نه تفریحی، نه کاری. الان اینهمه ساله اینجا نشستم الکی من خدارو نگاه می کنم خدا منو. اینم از غذامون. صبح انگور، شب انار، صبح انگور، شب انار. اسهال گرفتم به خدا...
{اسرافیل در حال نوشتن خاطرات روزانه}
دو گروه از آدما سلامتی خودشونو به خاطر سلامتی دیگران به خطر می ندازن:
1- دکترها 2- مشروب خورها
خیلی زحمت می کشن بنده خداها. یه تشکر ویژه از هر دو گروه.
نمی دانم چرا همیشه از "عدالت"، فقط "آلت" آخرش به من می رسد...
یه وقت هایی بود که اگه هزاری می دادیم به نونوا کلی داد و بیداد که پول
خورد بدین. الان اگه تراول هم بدیم به نونوا مشکلی پیش نمیاد.
من باب نون 250 تومنی گفتم.
از این لجم می گیره که مثلا یه مطلبم 100تا لایک هم نمی گیره اونوقت یه سری بی تربیت همون مطلب رو بدون ذکر منبع و با اسم خودشون کپی می کنن و مطلب کلی خاطر خواه پیدا می کنه. یعنی کسایی که باید خاطرخواه من می شدن رفتن خاطرخواه اونا شدن. فرو بره این زندگی.
پ.ن: من مطمئنم اگه تو بهشت اینترنت وجود داشته باشه قطعا خدا یه سیستمی روش راه می ندازه که هیچ مطلبی رو بدون ذکر منبع نشه کپی کرد. بعله. اونجا قطعا مومنا رو سفیدن و دزدا کون سیاه.
فکر کن اگه دو تا گودری با هم ازدواج کنن چقدر خوش به حال بچشون میشه.
چون می تونه هر چقدر دلش بخواد پای پلی استیشن یا کامپیوتر بشینه. مثلا کی می خواد بهش بگه انقدر پای کامپیوتر نشین؟ مامانش یا باباش؟!