جملات مغرضانه ی یک عدد دیازپام

که اِهِن و تِلِپ اضافی دارد

جملات مغرضانه ی یک عدد دیازپام

که اِهِن و تِلِپ اضافی دارد

بدبخت اون مخلوقاتی که ما شدیم اشرفشون

ما با این زندگیمون شدیم اشرف مخلوقات، فکر کن زندگی بقیه مخلوقات چقدر تخمیه دیگه

برو خدا رو شکر کن

نظرات 15 + ارسال نظر
برادر شغال 30 خرداد 1392 ساعت 13:18 http://sage-zard.blogfa.com

بابا اونا حداقل از ی چیز راحتن اونم عذاب وجدانه ........ نمیگم همه ادما عذاب وجدان دارن نه اما اونایی که دارن خیلی سخته براشون این طور زندگی کردن
راستی تو فیریک میخونی ؟

تو که عذاب وجدان نداری؟ عذاب وجدان درد آدما نیست. نداشتن وجدان درد آدماست.
نه، چطور؟ مخابرات میخونم

دل آرا 30 خرداد 1392 ساعت 15:04 http://lost-or-love.blogfa.com/

زندگی سگی که شکر کردن نداره

با همین زندگیتم شدی اشرف ِ جناب سگ!

honja 30 خرداد 1392 ساعت 23:28 http://solochica.blogfa.com

salam
aliii bud vaghean
baade modatha ye web didam k tush cherto pert naneveshtan..

link shodi ba eftekhar..
b man ham sar bezani khoshhal misham

خواهش میکنم. لطف داری

اچ 31 خرداد 1392 ساعت 12:41

آسمانی شدن از خاک بریدن میخواست
بی سبب نیست که فواره فرو ریختنی ست...
.
.
هنر آن است که عکس تو بیفتد در ماه
ماه در آب که همواره فروریختنی ست

حق با شماست. ولی خب گاهی دل آدم میگیره.

سارا 1 تیر 1392 ساعت 01:39

سال 2500 میلادی بود، بسیاری از جنگلهای موجود در روی زمین، تخریب و به شهر و جاده تبدیل شده بودند، به جز چند جنگل که آنهم در برنامه آینده توسعه شهرسازی قرار داشت.


تمامی حیوانات جنگل دور هم جمع شده بودند تا در مورد وضعیت پیش آمده بحث و تـبادل نـظر کــنند.

کــلاغ پــیر به عنوان سخنران مشغول قرائت بیانیه ای برعلیه انسان بود و با عصبانیت می گفت :« اسم خودشون رو گذاشتند اشرف مخلوقات و خودشون رو مالک دنیا می دونند، ولی به اندازه یک سوم سن من هم عمر نمی کنند و آنقدر نفهم هستند که حتی از پیش بینی یک طوفان یا زلزله ساده، عاجزند، در صورتیکه هر جوجه کلاغ تازه از تخم در اومده ای، از یک ساعت قبل می دونه که قراره طوفان بشه یا زلزله بیاد.»

خــر، با نیشخندی گفت:« با وجود اینکه اینهمه خرّیت من رو مسخره می کنند، ولی خودشون اینقدر بدبخت و ناتوان هستند که اگر شصت هفتاد کیلو بار- روی دوششون بذاری، صد متر هم نمی تونند راه برن، چه برسه به اینکه کلی بارشون کنی وتازه خودت هم بپری بالا و کیلومترها راه بری!»


شــتر در تائید حرف خر، گفت : «ادعای قدرت می کنند، ولی نه زور زیاد دارند و نه دندون تیز ، جفتک هم که بلد نیستند بزنند و هنگام دویدن هم، شترمرغ ازشون جلو میزنه. تازه به اندازه نصف من هم طاقت خستگی و گرسنگی وتشنگی رو ندارن و اگر دو روز توی بیابون ولشون کنی، روز سوم خواهند مرد...


گــنجشک با طعنه و کنایه از بالای درخت گفت : «با اون قد و هیکل ،حتی یک متر هم نمی تونند پرواز کنند و دلشون رو خوش کرده اند به این هواپیماهای قراضه شون که اونم یکی در میون سقوط می کنه و صد تا صدتاشون رو باهم به کشتن می ده.آیا تا بحال شنیده اید که گنجشگی به علت نقص فنی سقوط کنه؟»


درهمین میان ، مــیمون قهقهه ای زد و گفت :«برو بابا پرواز چیه ؟ آنقدرتنبل و بی عرضه هستند که حتی مثل ما از درخت هم نمی تونند برن بالا ، تازه همش هم میگن ما میمون تکامل یافته هستیم ! من نمی دونم لباس پوشیدن و در شهر زندگی کردن تکامله یا این همه جنایت وکثافت ، که فکر می کنند از ما میمونها کاملترند؟ چون به نظر من، ما فقط در همین دو سه مورد باهم فرق داریم و در بقیه کارها شبیه به هم هستیم، مثل هم راه می رویم و مثل هم غذا می خوریم ، از نظر قیافه هم که شبیه به هم هستیم! فقط اونها لباس می پوشند و ما لخت هستیم . اونها همدیگر رو آزار می دن و می کشند، ولی ما به همنوعانمون ظلم نمی کنیم.

قــورباغه که در کنار آب چرت می زد، بادی به غبغبش انداخت و گفت: «قهرمان شنای دنیا ،اندازه انگشت کوچیکه من هم شنا بلد نیست واگر سه دقیقه زیرآب بمونه، جسدش میاد روی آب، من نمی دونم که این دیگه چه جور قهرمانیه؟!!!»


ســوسک از لای برگها بیرون آمد وگفت :«چه اشرف مخلوقاتی که با یک میکروب کوچولو، روزها وهفته می افته گوشه خونه و تب و لرز می کنه و تکون نمی تونه بخوره، در صورتکیه من وخانواده ام در مرکز تجمع میکروبها هرشب «پارتی می کنیم» و درسلامت کامل بسر می بریم و با صفا و صمیمیت زندگی می کنیم.»


خــوک گفت: «بابا کجای کارید ! این آدمهای لعنتی که اینهمه پشت سر ما حرف می زنند و می گن ما خوکها حیوونات کثیفی هستیم، خودشون در طول یک ماه ، اندازه دوبرابر هیکل خودشون آشغال وکثافت درست می کنند و از کف دریا تا بالای آسمون رو به گند کشیده اند.»

شــیر که با دقت فراوان به حرفهای همه گوش می داد،با مظلومیت گفت: «آدمها اسم من رو گذاشته اند درنده. درصورتیکه درنده ترین حیوان دنیا خودشون هستند. چون من درنهایت روزی یک شکار می کنم (اون هم یک حیوان پیر یا مریض) و شکم خودم و خانواده ام رو سیر می کنم، بعدش هم روباه و کفتار و لاشخور با باقیمانده اش جشن می گیرند. اما این انسان لعنتی یکی رو می کشه که بخوره ، یکی دیگه رو میکشه تا از پوستش کیف و کفش درست کنه واز دیگری پالتو درست می کنه. با دندون این یکی گردنبند می سازه و از بدن خشک شده اون یکی مجسمه درست می کنه. بعضی ها رو بخاطر سرگرمی میکشه و تعدادی رو به خاطر ماجراجویی.»

جــغد در تأیید حرفهای شیر گفت:» آنقدر احمق هستند که خودشون برای خودشون قانون می سازند و بعدش برای اجرا نکردنش حکم زندان و اعدام صادر می کنند. با دست خودشون پول و چک و کارت اعتباری می سازند و بعدش به دنبالش می دوند و برای بدست آوردنش از صبح تا شب کار می کنند . با کلی عشق و عاشقی وحرفهای رمانتیک با هم ازدواج می کنند، اما بعد از شش ماه دنبال راه فرار از زندگی زناشویی می گردند. آیا به نظرشما این آدمها دیوانه نیستند؟!»


زرافــه پرسید: «ببینم مگه آنها درطول زندگی روزمره چکار می کنند که ما نمی کنیم؟ تا اونجایی که من می دونم اونها هم مثل همه ما حیوانها می خورند و می خوابند و جفت گیری می کنند. بعدش هم بچه دار می شن و بچه شون رو بزرگ می کنند. آخرش هم پیر میشن و می میرند. مگر اصل موضوع زندگی این نیست؟ خوب ما حیوانات هم که همین کارها رو می کنیم. تازه نه شهر داریم نه ماشین، نه پول داریم ،نه ساختمان . علف مون رو می خوریم و می خوابیم و زندگیمون رو می کنیم. پس دیگه این همه شلوغ پلوغی برای چیه؟ این همه ساخت و ساز و رقابت و جنگ برای چیه؟ آیا با این کارها بعد از مرگ سرنوشت بهتری نصیبشان میشه یا آنها هم مثل ما می پـوسند و به خاک تبدیل می شوند؟!!! آیا چیزی ازاین دنیا میشه بیرون برد؟! اگر نمیشه، پس چرا اینقدر حرص و جوش می خورند؟ اگر همونطور که ادعا می کنند عقلشون بیشتر از ما می رسه ، پس چرا تا بحال متوجه این موضوع نشده اند ؟ مگه توی این همه کهکشان جای دیگری به غیراز کره زمین برای زندگی وجود داره؟ اگه نداره پس چرا اینقدر داغونش کردند؟ مگه همه انسانها از یک جنس نیستند ؟ پس چرا اینقدربه هم بدی می کنند؟ ا گر اینها اشرف مخلوقات و باهوش ترین حیوانات هسـتند ،پــس وای به حــال مــا!!!


گــوزن گفت:«خوب مشکل همین جاست که آنها این واقعیت را فراموش کرده اند که یک حیوان هستند مثل بقیه و با اختراع و ساخت یکسری لوازم بدرد نخور و بی مصرف ،فکر کرده اند که از ما کاملتر و پیشرفته تر هستند، ولی با وجود این همه پیشرفت و اکتشاف هنوز هم مثل ما نمی دونند از کجا آمده اند و به کجا خواهند رفت؟ و حتی یک روز هم نمی تونند مرگشون رو عقب بیاندازند و یا جلوی یک اتفاق ساده طبیعی رو بگیرند، پس این همه تکنولوژی و علم به چه دردی می خوره؟»

مـــورچه که از اونجا رد می شد گفت :«کدوم پیشرفت ؟ کدوم اختراع ؟ مثلا همین یخچالی که ساخته اند به چه دردی می خوره ؟ ما مورچه ها همیشه برای سه چهارماه آذوقه غذایی داریم، و می تونیم هفته ها و ماهها از خونه بیرون نریم، ضمنا نه یخچال داریم ، نه فریزر و نه سوپرمارکت، ولی این آدمها با این همه وسایل به ظاهر پیشرفته، بازهم هرروز توی این سوپرمارکتها مشغول خرید آذوقه هستند، و به یک هفته نمی رسه که دوباره سر از سوپرمارکتها در می آورند و وقت و پول خودشون رو هدر می کنند.

مــار، در تایید حرف مورچه ادامه داد: «من نه زبون درست وحسابی دارم و نه دست و پا ! کردیت کارت و پول نقد هم ندارم، ولی بلاخره با همین بی دست و پایی و زبون فس فسی، شکم خودم و زن وبچه ام رو سیر می کنم، ولی این آدمها اگر به چهار زبون زنده دنیا هم حرف بزنند، ولی پول نداشته باشند، حتی در شهر خودشون هم از گشنگی می میرند، چه برسه توی جنگل و بیابون!

زنــبور وز وز کنان گفت: «این همه حرف از تمدن و فرهنگ می زنند، ولی اگه چهارتاشون باهم توی یک کار شراکت کنند، بعد ازچند روز، از همدیگه خسته میشن، بعد از چند هفته باهم اختلاف نظر پیدا می کنند و دعواشون میشه، بعد از چند ماه از هم متنفر می شوند و بالاخره هم با هم نمی سازند و جدا می شوند. در صورتیکه هزاران زنبور سالهای سال درکنار هم زندگی می کنند و در نهایت احترام و انضباط به وظایف خود عمل می کنند.»

گــاو با عصبانیت و گلایه گفت: « توی عمرم موجودی به این بی معرفتی- نمک نشناسی و بی رحمی ندیده ام. همشون با شیر من بزرگ میشن، ولی یک کلمه تشکر نمی کنند، بعد هم که پیر و از کار افتاده شدم، سرم را گوش تا گوش می برند و ازم استیک و همبرگر درست می کنند. تازه به هرکس هم که چاق و بد هیکل باشه می گن گاو! واقعا که وحشتناکه. به خدا صد رحمت به شغال!»

مــرغ که داغ دلش تازه شده بود گفت:« ای بابا... دست روی دلم نذار که دلم خونه! یک عمر تخم ما رو می خورند، بعدش که از تخم افتادیم، خودمون رو می پزند و می زارن لای زرشک پلو... آخه این هم شد انصاف؟! والله روباه از اینها با انصاف تره ، چون یا خودت رو می خوره یا تخمت رو !

***
صدای وحشتناکی آمد و بلافاصله یکی از درختان قدیمی و بلند جنگل که بسیاری از پرندگان و حیوانات را در خود جای داده بود به زمین افتاد. حیوانات سراسیمه و وحشت زده پا به فرار گذاشتند.

بله ! مثل اینکه طرح توسعه شهری آغازشده بود .البته بدون هیچ اجازه و هماهنگی قبلی با صاحبان اصلی جنگل!

تازه رمان (زنگ ها برای که به صدا در می آیند) رو تموم کردم و کتاب (سیاست و حکومت در ایالت متحده آمریکا) رو شروع کردم. قول میدم به محض تموم شدنش رمانی که گذاشتی رو بخونم!
شوخی کردم. مرسی که انقدر برام ارزش قایل بودی. و این مطلب هم جدن واقعی بود. الکی خودمون بزرگ کردیم و حیوونا حق داشتن

*سایه* 1 تیر 1392 ساعت 04:11 http://missprismatic.blogfa.com/

اشرف مخلوقات شدیم به چیزایی که تو ذاتمون گذاشته شده
بقیه اش که دست خودمونه رو خراب کردیم ..
یعنی در واقع تنها تیکه ی درستش همون جاییه که خودمون زورمون نرسیده خرابش کنیم !

دقیقا درسته. آفرین

neg 1 تیر 1392 ساعت 08:23 http://negnegari.blogfa.com

فک کنم چون اشرفیم اینجوریه اگه یه گنجشک بودیم که دغدغمون غذا اوردن واسه بچه هامون بود و بس قشنگ بودا!!!

مرده شور این اشرافیت رو ببرن! نخواستیم. بودیم زندگی میکردیم واسه خوندمون تو جنگل آمازون. مثلا یه کواالا بودم واسه خودم رو درخت میخوابیدم برگ میخوردم نه سیاستی تو کار بود نه غم کار نه سربازی نه از این چیزا

پرنسس 1 تیر 1392 ساعت 22:35

تا حالا به این دید نگاه نکرده بودم! اره واقعا....

لعیا 3 تیر 1392 ساعت 15:37 http://rainbow1363.persianblog.ir

آخ گفتی...

هونجا 3 تیر 1392 ساعت 21:58 http://solochica.blogfa.com

لینک شدید..

ممنون دارم از شما

اشرف مخلوقات شدیم چون زندگیمون تخمیتره!چون مثلا و فقط مثلا میفهمیم چی به چیه که کاش همون دوزارم نمیفهمیدیم مثل گاو وگوسفندا یکی میومد یونجه میریخت جلومون و زیرمونو تمیز میکرد ...تهشم تکلیفمون معلوم بود ..

رفیق حالا چرا گاو و گوسفند، بیا مثل من کوالا شو تو جنگل آمازون، راحت با هم برگ میخوریم رو درخت استراحت میکنیم در مورد کوالاهای ماده چرت و پرت میگیم میخندیم. خوش میگذره

کصافط :)) (البته با عرض پوزش) من میرم پیش بقیه کوالاها درمورد کوالاهای نر چرت و پرت میگیم :))

جدی؟! نمیدونستم که شما ماده تشریف دارید! خب اگه درختامون نزدیک هم بود دوست دخترم میشی؟!
:)))

نه دیگه دیر رسیدی درخت بغلی منو یکی دیگه اشغال کرده و مدتها پیش بله رو بهش دادم .باید بگردی یه درخت دیگه پیدا کنی واسه خودت :))

هیچ اشکالی نداره. یه کوالا دیگه پیدا میکنم اونوقت در مورد تو و اون همسایت چرت و پرت میگیم میخندیم!

:))

ژک 22 مرداد 1392 ساعت 15:30 http://zhack.blogfa.com

درود بر دانش پژوهان علم سیاست که اشرف معلومات است

در جوابت فقط میتونم بگم، جااااان؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد