جملات مغرضانه ی یک عدد دیازپام

که اِهِن و تِلِپ اضافی دارد

جملات مغرضانه ی یک عدد دیازپام

که اِهِن و تِلِپ اضافی دارد

من خوبم دوستان :-)

اونایی که پاشون تا لب مرگ رفته و برگشته تازه یک سری چیزا رو می‌فهمن.

تازه می‌فهمن چقدر ورزش خوبه

چقدر خوابیدن آرامش داره

چقدر یاد گرفتن لذت بخشه

چقدر دوستا موجودات نازنینی‌ان

و چقدر، چقدر زندگی چیز جالبیه


به نظرم همه آدما باید یه بار یه جایی احساس کنن چیزی که بهش میگن مرگ چقدر نزدیکه. یه بار باید جدی حس کنن که واقعا آخراشه. یه بار باید به مرگ، به عدم نزدیک بشن، تا بعدش بیشتر قدر زندگی، قدر خودشونو بدونن.


آدم باید گاهی بمیره تا قدر زنده بودن رو بدونه

قبل از اینکه بمیرین قدر زندگی رو بدونین

نظرات 12 + ارسال نظر
مهلا 29 خرداد 1393 ساعت 02:20

کاملن مخالفم مردن اصن چیزه بعدی نیس
من ادم بدبخت و بیچاره ای نیستم که هرروز آرزوی مرگ کنم
یه ادم نرمال که زندگی خوبی دارم و دوس دارم زودتر بمیرم
چون الان خوبه قبلنا بهتر بود و میدونم هرچی بگذره بدتر میشه.
جدایی مرگ اطرافیان بی اعصابی و خیلی چیزای دیگه با گذشت زمان بیشتر میشن. من ترجیح میدم قبل ازاینکه یه سری مشکلات جدی واسم پیش بیاد بمیرم
مرگ ترس نداره اونی که ما ازش میترسیم اینه که چه جوری بمیریم! بر اثر یه بیماری وحشتناک یا یه سکنه تو خواب

دقیقا حس منو داری. کاش دیده بودمت بیشتر در این مورد حرف میزدیم! من هیچوقت از مرگ نترسیدم و همیشه هم منتظرش بودم. ولی یه شب که احساس کردم دیگه خیلی بهش نزدیک شدم، واقعا ترسیدم.

سمیه 29 خرداد 1393 ساعت 03:12

راست میگی.ولی خوبه آدم تا نزدیکاش بره.چون من خیلی از مرگ میترسم.نه برا خودما، برای همه.چه خوبه که با انرژی برگشتی.انقدر نبودی گفتم حتما رفتی برزیل تا از نزدیک شاهد افتخار آفرینی دلاوران تیم ملی باشی!راستی دندونم بود تیز کرده بودم شکست! خخخخخخ!

اگه برزیل هم برم ترجیح میدم شاهد افتخار آفرینی های مداوم در سواحل ریودوژانیرو باشم تا در استادیوم!
از تلویزیون هم افتخار آفرینی های توی استادیوم هم نمی بینم!
ای گرگ تیز دندان!

ِDonia 29 خرداد 1393 ساعت 17:47

خ موافقم
یه بار این اتفاق واسم افتاد اخه
موقه راند وازوواگال کردم (سنکوپ)
یه دقیقه کلاهوشیاری ازدست دادم
تازه فهمیدم مردن چقد یهو رخ میده

چه ورزشی میکنی؟ بعضی مردن ها یهویین، بعضیا تدریجی. هردوشون بدن

مهلا 29 خرداد 1393 ساعت 20:28

به نظرم ترسش هم واسه یه لحظس
چی شده بود؟

وقتی که از خودم پرسیدم (خب، اگه همه چیزایی که در مورد اون دنیا میگن واقعیت داشته باشه، چیکار کنم؟ چی دارم تو دستم که رو کنم)
یک لحظه، بک لحظه واقعا ترسیدم

نگار 29 خرداد 1393 ساعت 22:58

بله مثل منی که الان به کنکور شدیدا نزدیکم و فکرمیکنم درس خوندن در موقع خودش چه قدر خوب بود

درس خوندن خوبه. منم دوسش دارم. امیدوارم جواب ارشد خوب بیاد و یه جا قبول شم. همونقدر هم برات امیدوارم که کنکورت خوب باشه

شایان 30 خرداد 1393 ساعت 00:46 http://imerges.blogsky.com

من یه بار رفتم ، ولی بازم به ورزش اعتقاد ندارم :|

ورزش مناسب و جای مناسب نرفتی حتما. من که خیلی لذت میبرم از ورزشم

سمیه 1 تیر 1393 ساعت 13:14

تو برزیل وضعیت نت خرابه که پست نمیذاری یا اینکه سواحل ریودوژانیرو تو رو پابند خودش کرده؟!

هیچکدام، وضعیت خودم خرابه
شوخی. درگیرم. اسیر کارم به مولا

-x- 1 تیر 1393 ساعت 13:58 http://intellectual-girl22.blogfa.com/

salam
خخخخخخ

سلامت قبول. اون چند تا خ دقیقا به چی اشاره میکرد؟!!

شاپری 2 تیر 1393 ساعت 01:39

ریلی؟
خوبی؟

5 دقیقه اول reyli خوندم. هی گفتم منظورش چیه.
بله ریلی. الان خوبم

لیلی 2 تیر 1393 ساعت 11:16

سلاااااااام

بهت کتاب کیمیاگر اثر پائولو کوئیلو رو پیشنهاد میکنم بخونی زندگی چیزی فراتر از مرگ یا زندگیه یا ترس از هر دو :)

خوندمش. چند سال پیش. اگه وقت شد بازم میخونمش چون تو گفتی

دیازپام به لیلی 3 تیر 1393 ساعت 20:17

چه چیزایی میخوای بگی و نمیگی. بگو راحت باش. تو که منو میشناسی :)

× Error Boy × 6 مرداد 1393 ساعت 15:47 http://error-boys.blogfa.com/

"آدم باید گاهی بمیره تا قدر زنده بودن رو بدونه" ...
جمله ی محشری بود !!!!
مرگ ..... ؟؟؟؟
حرفی ندارم دربارش !!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد