صبها وقتی از خواب بیدار میشوم به اولین چیزی که فکر میکنم اینه که چند ساعت دیگه شب میشه که بتونم دوباره بخوابم
پ.ن: به نظرم خواب مهمترین اختراع بشره ولی انقدر در دسترسه که هیچوقت اونقدر که باید بهش توجه نشده. اصلا چیز ارزشمندی مثل خواب نیاز به بزرگداشت داره که خداروشکر بیتلز این خلاء رو تا حدودی پر کرده! آیم اُنلی اسلیپینگ :)
پ.ن 2: والیبالیستا عالی بودن :)
دلم خنده میخواد. لبخند نه. خنده. خنده واقعی. از اون خندههایی که باعث میشه سرم بچرخه رو به آسمون، کمی خم شم به عقب، پای راستم بیاختیار بره به جلو، و از ته دل بخندم. از اون کارایی که خیلی وقته نکردم. ازون کارایی که دلم تنگشه
پ.ن: یعنی حیف نیست جان لنون آهنگی مثل این خونده باشه اونوقت لاوری نداشته باشیم که این آهنگو باهاش گوش کنیم؟! با این وضعیت انتظار خنده از ته دل هم دارم؟!! واقعا که! :)
همچین بازی والیبال ایران و لهستان رو نشون دادن که احساسم این بود تماشاچیا دارن رو صندلیهای استادیوم مدام عمل دخول رو انجام میدن که اینجور نیاز به سانسوره
یعنی عملا بازی زنده و تکرارشو تو یه زمان دیدیم. اینم البته هنر و ابتکار صدا و سیمای ایرانه دیگه احترام بذاریم
من هیچوقت عقاید دینی محکمی نداشتم. هیچوقت نتونستم خودمو راضی کنم که یک مومن واقعی باشم. واقعا نتونستم. سعی کردم در مورد اسلام، مسیحیت، یهودیت و حتی بودائیسم اطلاعات جمع کنم ولی هیچکدوم نتونستن ارضام کنن. برای همین به هیچکدوم اعتقاد راسخی ندارم.
شاید مسخره باشه ولی به نظرم دین جنبهی معنوی سیاسته. هرجایی که سیاست نتونسته تسلط کامل بر زندگی مردم جامعه داشته باشه دین وارد عمل شده. و گاهی به قدری قدرت پیدا کرده که حتی سیاست رو هم تحت سیطره خودش دراورده.
به نظرم سکولاریسم یا لائیزم تو یک کشور نه نشونهی پیشرفتگی اون جامعست و نه پسرفتگی. اون حکومت به خاطر این ترجیح داده سکولار باشه چون عامل دیگهای مثل ناسیونالیسم یا یک همچون چیزی تو روح جامعه وجود داره، بنابراین برای اتحاد جامعه نیازی به دین نیست، حتی ممکنه دین به عنوان رقیبی برای اون عامل همبستگی باشه. و مطمئنم اگه اون اهرم به هر نحوی از بین بره یا کمرنگ بشه قطعا دین اولین و مناسبترین آلترناتیو اون حکومته.
حالا نمیخوام اینجا در ارتباط با دین و سیاست مقاله بنویسم فقط اینا رو گفتم که تهش بگم با اینکه اصلا با مفاهیم مربوط به دین رابطهای ندارم ولی ماه رمضان رو خیلی دوست دارم. منو یاد بچگیام میندازه. یه حالت معنوی خوشایندی برام داره. چیزی که لذت میبرم و هیجان خاصی وارد زندگیم میکنه. واسه همینه خوشحالم . یه هندسه روحانی از مسائل غیر قابل توضیح. و این عالیه :)
غروب پنجشنبست ولی برای من از ده تا غروب سیزده به در که فرداش مدرسه صبحی باشم هم دلگیرتره.
از ظهر که اومدم خونه دارم سیاوش گوش میدم و مث ابر باهار از خودم آب تولید میکنم.
یاد خیلی چیزا و خیلی کسا میاد تو وجودم و دلگیرم میکنه. نه، چرا دروغ بگم. فقط یاد یه چیز و یه کس. یه کسی که واقعا نمیدونم کیه...
چی میتونه خوبم کنه، یه اسمس؟ یه کال؟ یه دیدار؟ قطعا هیچکدوم. فقط حالمو بدتر میکنه. میچسبم به زندگیم. همین روال خوبه. همین خوبه...
در یک اقدام انتحاری جمعههای فرهاد رو با ویلن زدم گذاشتمش اینجا. بدون تمرین. فقط امیدوارم روح فرهاد به اسفندیار منفردزاده خبر نده که نقشه ترورم رو بکشه.
چرا دانشمندا هنوز نیومدن رو این قضیه تحقیق کنن که از مگسا به جا ساعت کوکی استفاده کنن؟ یعنی یه مگس نابالغ و غیرحرفهای میتونه جای سه تا گوشی که آلارم یکی رو 7، یکی دیگه رو 7:05 و یکی دیگه رو 7:10 دقیقه کوک شده بهتر آدمو بیدار کنه و حتی باعث ورزش صبحگاهی هم بشه.
البته همزمان دانشمندا باید رو این نظریه که (خدا از روی شوخی مگسها رو خلق کرد) هم تحقیق کنن.