همین که بگم گور بابای دنیا برام خوبه
مگه میشه کسی مثل من نباشه و این احساسات رو تجربه نکرده باشه؟ قطعا بوده. قطعا هست. مگه میشه نوعی از احساسات انسانی منحصر به فرد باشه. قطعا نمیشه. منم مثل همون آدما که از بقیه آدما بیزارن. منم تو همون دسته از آدما که به خاطر طرز فکر احمقانشون همیشه منزوی کردن خودشونو. منم یکی از اونا که کل زندگیشون منتظر تشویق بودن ولی آخرش به پوچی رسیدن.
من قهر میکنم. با همه. و اصلا مهم نیست که قهر من برای هیچکس مهم نیست. اصلا مهم نیست به جای یه آدم جنتلمن، نقشی که از من تو ذهنشون میمونه یه آدم عقب مونده باشه. و اصلا مهم نیست کسی حتی به دیوونگی من فکر نکنه. اصلا هیچ چیز مهم نیست.
بله. من یک احمقم و خوشوقتم از آشناییتون...
(بخشی از نامهای که نوشتم، بدون انتظار خونده شدن)
بعضی وقتا که مجبورم صبح خیلی زود بیدار شم، وقتی بین خواب و بیداری تو یه دنیای عجیب و گنگی هستم، برای اینکه چند دقیقه بیشتر زیرپتو باشم شروع می کنم به فکر کردن در مورد فلسفه، عرفان، مذهب، چیستی خلق انسان و غایت هستی.
بعضی وقتا هم تو همین حالت نیمه هوشیار و نیمه مستی دروازه مکشوفاتی بر من عیان میشه. مثلا ایندفعه داشتم فکر میکردم کجا انسان اشرف مخلوقاته؟ شما فقط یه مقایسه ساده بکنین بین انسان و بعضی حیوانها.
مثلا خرس قطبی نصف سال رو میخوابه نصف سال بیداره و مشکل خواب نداره. شما تاحالا دیدین یه خرس قطبی خواب بمونه سرکارش یا سر یه قرار دیر برسه؟ یا صبح ساعت 5 یه روز سرد پاییزی واسه بیدار شدن مشکل پیدا کنه؟
یا مثلا شتر یه کوهان داره هروقت غذا زیاد داشته باشه اون تو ذخیره میکنه. حالا انسان بعضی وقتا انقدر سیر میشه که با نگاه کردن به خوشمزهترین غذا حالش بد میشه یه وقتی انقدر گرسنست که یخچال خونه رو ذله میکنه.
یا حتی مثلا یه پرنده رو ببینین، بال داره میپره تند میرسه جایی که میخواد. انسان باید آپشن بال رو داشته باشه حداقل.
با این شرایط انسان انصافا اشرف مخلوفاته؟ خدا اگه یه نگاه به این حیوونا میکرد حداقل باید یه کوهانی، بالی، آبششی چیزی میداد به آدما.