جملات مغرضانه ی یک عدد دیازپام

که اِهِن و تِلِپ اضافی دارد

جملات مغرضانه ی یک عدد دیازپام

که اِهِن و تِلِپ اضافی دارد

ساکت‌زده

جلوی چشم این همه عکسهای مات رو سنگها که مستقیم تو چشات خیره شدن، نمیشه راحت بود. 


          - از وقتی اولین بار دیدمت دوستت داشتم، و دوستت دارم... (سکوت)

          + و دوستم خواهی داشت...

          - نمی‌دونم، من فقط از چیزهایی که مطمئنم حرف می‌زنم...


هیاهوی کلاغ‌های فضول تو یه غروب ابری که مدام سکوت آدمای دیروز رو به هم می‌زنن، و دلچسبی گرمی حرفایی که به زور از ته گلو بیرون میاد...

نظرات 4 + ارسال نظر
بهار 5 خرداد 1395 ساعت 14:13

چه حس عجیب غریب وخاصی داشتی....

عجیب، و خاص

سمیه 10 خرداد 1395 ساعت 23:44 http://asranevesht.blogfa.com/

چرا به زور از ته گلو میاد؟

حرف های سنگین، به سختی از سینه آدم میان بالا

ریحان 11 خرداد 1395 ساعت 21:28 http://selena75ane.blogfa.com

نمیدونم دختری یا پسر....از وبت خوشم اومد
با خوندن این پستت یاد مرده ها افتادم.یدفعه قبرستون جلو چشمم محسم شد.قلمت خوبه

چه فرقی میکنه پسر یا دختر. آدم میاد اینجا باشه که ورای قالبی که جامعه براش درست کرده، بتونه خودِ واقعیش باشه. حالا چه پسر چه دختر
متشکرم عزیزم

سالین سهیل 21 خرداد 1395 ساعت 02:29

سلام مطمئن! :)

آدم که از فردا خبر نداره. حتی از فردای احساست!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد