چقدر دوست دارم همه چی سرجاش بود. موقع کار، کار. موقع تفریح، تفریح. موقع عاشقی هم، فقط عاشقی...
دوست دارم مثل قدیما کسی که سیگار میکشه اسمش معتاد بود، اوقات فراغت تو تلگرام و اینستاگرام خلاصه نمیشد، کل روزا هم با هیجان دیدن سریالهای ساعت 9 شبکه سه بود. سهشنبهها (به سوی جنوب). جمعهها (خانه ما)...
دوست داشتم هنوز بزرگی و کوچیکی معنا داشت. یه کارایی مخصوص بزرگا بود، یه کارایی هم مخصوص بچهها. دوست داشتم هنوز هم کسایی بودن که صادقانه دل بدن. ارتباطات کم باشه، ولی خوب باشه...
چقدر دوست دارم زندگی مثل قدیما نظم داشت. کل چیزایی که میخوام، تو قاب تصویر ثانیهها خلاصه شده. قدیما که همه چی نظم داشت، موقع گرفتن عکس دسته جمعی، چند دقیقه خودشونو مرتب میکردن. آقایون این سمت، خانوما اون سمت، قدکوتاه ها جلوتر، قد بلندا عقبتر. قبل عکس هم تا سه میشمردن. یک عکاس هم بود که به همه چی نظم بده. نه مثل الان که تو عکسای دسته جمعی، فقط هر کسی خودشو تو عکس جا کنه. مهم نیست چطوری. فقط یه طوری تو عکس باشه. عکسا همه کج، آدما همه نامرتب. بدون نظم، بدون فکر...
دوست داشتم عقیدهها ارزش خودشونو از دست نمیدادن. طغیانها انقدر آشکار نبود. زندگیها خصوصی تر بود، و همه چیز سادهتر...
دلم نظم میخوام. نظم از نوع قدیمی...
(تیتر گرفته از اسماعیل خویی)
و مثل قدیم ها ادم ها وبلاگ مینوشتن
چه نوشته خوبی بود
اونموقع بهمون میگفتن کتاب بخونین وبلاگ چیه :-)
صد رحمت به همون وبلاگ خونی های قدیم
این ارزوی خیلی از ماست...
ماها که گیر کردیم بین قدیم و گذشته ....
دقیقا, گیر کردیم بین گذشته و آینده :-(
گل گفتی عزیزم
ممنون
دقیقااااا.
چی به سرمون اومده؟
هیچ ایده ای ندارم, فقط نگاه میکنم...
چه متن خوبی..
موافقم..منم دلم نظم میخواد..دنیای هرکی برکی ای شده و البته مزخرف!