امروز که از خواب بیدار شدم، اولین بارون امسال رو از آسمون شیری رنگ دیدم. فهمیدم پاییز شده
وقتی از هوای خفه دفتر کارم خسته شدم و اومدم رو سقف ساختمون، فهمیدم دلم بدجور گرفته
نگاهم که به آسمون تیره افتاد، سردم شد. لباسای تابستونی رو باس انداخت دور، ژاکتم، پولیورم، شالگردنم کو؟
صدای اذان مغرب که بلند شد، دیگه طاقتم تاق شد. بارون بدون ابر...
هوووم پاییز..
اینجا آسمون صاف و آبیه بدون حتی یک لکه ابر...
دلم واس بارون تنگ شده... باروون...
امیدوارم منو یادتون بیاد..
بله بله. خیلی وقت بود که نبودی. خوب شد برگشتی. خوش اومدی
اینجوری که تو تعریف کردی منم دلم گرفت
بارون بدون ابر:(
چرا کامنتم تو پست قبلی پاک شده بوددددد؟
خوش به حالتون بارون دارین
ما نداریم :(
نمیدونم. خالی بود. منم تعجب کرده بودم