جملات مغرضانه ی یک عدد دیازپام

که اِهِن و تِلِپ اضافی دارد

جملات مغرضانه ی یک عدد دیازپام

که اِهِن و تِلِپ اضافی دارد

راز من

سال‌ها قبل، وقتی هنوز به سن جوونی نرسیده بودم، برای تولدم از یک نفر کتاب (راز) رو هدیه گرفتم. هیچوقت نخوندمش چون تمام کتابایی از این دست رو چرند می‌دونستم. باورشون نداشتم. هیچی رو. به خصوص قانون "جذب"

اما حالا باور دارم. ما به اون سمتی می‌ریم که عمق وجودمون می‌طلبه. ناخودآگاه اونی می‌شیم که مدام بهش فکر می کنیم. با همون موقعیت و شکل. و به اون کسایی می‌رسیم که همیشه تو ذهنمون می‌ساختیمش

هیچوقت فکر نمی‌کردم کسی رو انقدری دوست داشته باشم که چند ساعت بی‌خبری ازش منو از این رو به اون رو کنه. هرچی که می‌خواد باشه اسمش، احساس شدید، علاقه، عادت، و یا حتی دیوونگی، مهم نیست. مهم اینه که من این حس رو دوست دارم و براش می‌میرم

حالا صد تا روانشناس بیان و با هزار دلیل و استدلال علمی و منطقی ثابت کنن که هر رفتار مربوط به کدوم ناحیه از مغزه و کدوم هورمون کم و زیاد شده که اینجوری شد. گور بابای هر چی اکسی‌توسین و سروتونین و فلان و فلان و فلان

 همینی که هست رو دوست دارم و با هیچی عوضش نمی کنم!

  پ.ن: یه وبلاگی بود تو این قحطی وبلاگ خونی که دوستش داشتم و هر موقع وبلاگمو باز می‌کردم، یه سری هم به اون می‌زدم و مطالبشو مکرر می‌خوندم. دفعه آخر دیدم حذف شده بود. "آقای ساکت" اگه مسیرت اینجا افتاد پیام بذار برام