جملات مغرضانه ی یک عدد دیازپام

که اِهِن و تِلِپ اضافی دارد

جملات مغرضانه ی یک عدد دیازپام

که اِهِن و تِلِپ اضافی دارد

من همون دیازپامم...

امروز 7 فروردین بود و الان ساعت دو شب (جدید) هست و احتمالا یک شخصی جشن عقدش تموم شده و الان گرفته خوابیده. منم مثل هر شب دقیقا دراز کشیدم و کنسرت زنده اندی رو از شبکه pntv میبینم .

هر شب وقتی که اندی میگه چشمای نازت مونده به یادم طاقت دوریتو من ندارم تنگ غروبه دلم گرفته چشمای نازت منو گرفته هیجان زده میشم چون این آهنگ رو خیلی دوست دارم.

من خیلی چیزا رو دوست دارم که یکی از اونا همین وبلاگ زپرتیه که کلی برام خاطره داره و توش خیلی دوستای خوب پیدا کردم, بعضیا اومدن و رفتن بعضیا هم هنوز باهاشون در ارتباطم. ولی همه ادما یه طرف, این وبلاگ منو یاد دختری میندازه که امشب جشن عقدشه و اون زمانی که با همین وبلاگ تو اوج بودم در نقش گرل فرند بنده ایفای نقش میکرد.

اصلا تاحالا گفتم چی شد که اسم این وبلاگ شد دیازپام?! اصلا میدونین اگه همین بشر نبود اسم این وبلاگ میشد (اندیشه ناب) :))))
خیلی رسمیه? خب معلومه, خانم ف هم همینو گفت و گفت آدمو یاد وبلاگای عرزشی میندازه. خب منم با یه اسم اسپرت عوضش کردم و شدم دیازپام

خیلی از پست های قدیمیو که میخونم یاد این (ف) میفتم. نه با ناراحتی نه با حسرت نه با هیچ چیز دیگه, فقط یادش میفتم. من از دیروز مدام پلکم میپره و همکارم میگه که عصبی هست ولی من میگم نیست و خیلی ریلکسم که البته هستم.

آدم باید به دوستاش که ازدواج میکنن تبریک بگه و آرزوی خوشبختی کنه چون که کار خوبیه و مودبانه هست. خب من همینکار رو میکنم و میدونم که میاد و اینجا رو میخونه. بنابراین مجدد بهش تبریک میگم و براش آرزوش خوشبختی میکنم [گل] [گل]


پینوشت: الان 8 فروردین ساعت 10 صبحه (جدید) و من کاملا از خواب بیدار شدم. تو این 6 ساعتی که خوابیده بودم دو رویای مجزا دیدم. اولیش رو حوصله ندارم تعریف کنم چون هم طولانی بود و هم ارزش یادآوری نداره ولی دومی...
خانم ف! لطفا دفعه آخرت باشه که میای به خوابم و منو با این حجم از احساسات میبوسی. البته من مشکلی ندارم (+) ولی میشه توضیح بدی چرا واسم قابلمه کادو اورده بودی?!!

البته فروید میگه ===> +

ولی خودم بخوام تکمیلی بگم, نه از رو خشمه و نه از رو ترس, ماریجوانا هم کلن بیخیال, ولی اموشن های خارج از کنترل رو هستم




نظرات 7 + ارسال نظر
الف.واو 8 فروردین 1396 ساعت 01:57 http://www.havabanoo.blogsky.com

اره..خاطرات کم کم حسشون کمرنگ میشه اما یه لبخند حاکى از تجربه اى میاره گوشه ى لب!
ولى دم عروس گرم که نذاشته بذارى اندیشه ناب:))

دقیقا, لبخند شاید از روی رضایت

فاطمه 8 فروردین 1396 ساعت 01:57

ولی من از ازدواج اونی که دوسش دارم، خیلی میترسم.نمیخوام تبریک بگم. نمیدونه دوسش دارم ولی میدونم که دوسم نداره. با این وجود از تصور ازدواجش هم تنم میلرزه و گریه میکنم
من محمد رودوس دارم. چرا دوسم نداره؟؟

برو به محمد بگو یا بهش پیام برسون. کلن تکلیفت مشخص باشه با خودت. بهتره

2- دوست ندارم کامنت دومیتو تایید کنم و همینجا جواب میدم. پیشنهاد میدم یه کم بیشتر به خودت توجه بکنی و سعی کنی تکلیفتو با خودت لااقل مشخص کنی. خیلی مهمه

فاطمه 8 فروردین 1396 ساعت 12:24 http://dastankhoneh.blogsky.com

دیازپام صد البته اسم بهتری است.

البته

سمیه 9 فروردین 1396 ساعت 00:15 http://asranevesht.blogfa.com

چه هفت فروردین نوشته دوست داشتنی:)
من چند باری خواستم ازت بپرسم دیازپام چرا ؟ اونم مغرضانه
و چه داستان جالبی داشته :)
برای دوستت ارزوی خوشبختی میکنم
ان شالله تو همین وبلاگ هم یه روز خبر خوب ازدواج خودت رو بدی:+

مچکرم. متقابلا عزیزم

Aasii 11 فروردین 1396 ساعت 23:00 http://www.aasii.blog.ir

سکوت!

Aasii 13 فروردین 1396 ساعت 22:11 http://www.aasii.blog.ir

کامنت من چرا پاک بشد؟

کدوم کامنت؟ خالی گذاشته بودی که. منم زیرش نوشتم سکوت! بعد تازه با خودم گفتم چه کامنت مفهومی ای! خالی. یعنی سکوت. یعنی چه بگویم؟ از کجا بگویم؟ اوووو. انقدر تفسیر کرده بودم که

بهار 15 فروردین 1396 ساعت 02:18

گرل فرندت اقل کندش واسه اسم وبلاگ لطف بزرگی درحقت کرد

بله بله, درست میفرمایید!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد