مصائب گودر

یکی از اقوام از مکه اومده بود ولیمه می داد منم دعوت بودم. یه روحانی داشت سخنرانی می کرد. از هر چی می گفت و در مورد هر مسئله ای صحبت می کرد من یاد مینیمالهای مرتبط با اون موضوع از بچه های گودری میفتادم.

وقتی همه ی جمع با تمام قوا داشتن همه بصیرتشونو جمع می کردن که درس زندگی بگیرن، من مثل اسب داشتم می خندیدم! خیلی خوش گذشت کلا!