به این میگن عاشق |
عشق یعنی وقتی گودر فنا شد تو هم باهاش فنا بشی. حالا فکر نکنین تموم دغدغم تو زندگی گودر بوده و حالا که نیست افسردگی گرفتم و هرپنجشنبه خرما خیرات میکنم و از این حرفا. اون اواخر هم رابطم با اون خدابیامرزی همچین تیره و تار شده بود. وقت نمیشد زیاد بهش سر بزنم. حالا هم که این وبلاگ مونده با حدود 1000 تا خواننده گودری اینهمه بازدید کننده روزانه. حیفه رو زمین بمونه. بنابراین طی یک عملیات انقلابی-انتحاری-انفجاری تصمیم گرفتم یک سری نویسنده بگیرم واسه این وبلاگ. خودمم برم جزو جرگه پیرمردا عصا دستم بگیرم یه گوشه بشینم کار جوونا رو ببینم لبخند بزنم. اونایی که مایلن تو هر زمینهای مینیمال بنویسن مشخصات مستعار خودشونو با اگه قبلا جایی مینوشتن آدرس اون وبلاگو به ایمیل diazepam_68@yahoo.com بفرستن. اینم بگم که من حتما پارتی بازی خواهم کرد فردا کسی نیاد مدعی بشه چرا فلانی شد من نشدم. تعارف که نداریم. خب همین دیگه. بعدِ من با هم خوب باشین، همدیگه رو اذیت نکنین، به هم کوصیشر نگین، غذای بقیه رو نخورین، همدیگه رو انگشت نکنین، با شخصیت و مودب باشین. خب حالا که رفتم تو فاز نصیحت و وصیت همتون پاشین برین یه چوب بیارین! د ِ بجنبین دیگه شب شد دیره. د ِ بچه اون چیه ورداشتی اوردی اونو که فرامرز خودنگار هم نمیتونه بشکونه. میگم برو چوب نازک بیار من بتونم بشکونه رفته واسم کنده درخت اورده. آها حالا شد. خب حالا بدین چوباتونو بشکونم! نه بابا اُسکولتون نکردم، بیکارم مگه. کار دارم. دیدین چه راحت شکوندم. حال کردین چقدر زور دارم؟! خب حالا پاشین همتون برین یه چوب دیگه بیارین. غر غر نکنین دیگه پاشین برین آخراشه. خب میبینم که همتون رفتین از لج چوب کلفت اوردین! حالا هر کی چوب خودشو فرو کنه تو ماتحتش! اینو دارم واسه این میگم که یاد بگیرین هر کی مسئول کار خودشه! خب همین دیگه پاشین برین. فقط با اون چوب توی ماتحت نرین خیابون که ملت میخندن بهتون! همین دیگه عرایضم تموم شد. دلم براتون تنگ میشه... |