یه روز خوب وقتی آفتاب بهم می تابه و درخت واسم میخونه...

25 عدد بزرگیه. مخصوصا برای سن و سال. خب ترسناک هم هست. کجای دنیا وایسادم؟ اصلا زمین در موردم چی میگه؟ خوشحاله که هستم و روش دارم قدم میزنم یا با خودش میگه اینم یه عوضی دیگست که امروز 25 سالش شد و دیر یا زود میمیره و میزنه به چاک. راستشو بخوای امروز اصلا به این قضیه اهمیت ندادم. من می دونم دارم چیکار میکنم. تموم تلاشمو میکنم که آدم مهمی بشم. از 25 نمیترسم. 25 هم ازم نمیترسه! ما با هم خوبیم. قراره یکسال با هم زندگی کنیم. خیلی راحت -در عین آرامش- یه 24 تو وجودم خوابیده و یه 25 از راه نوک انگشتام اومده تو پوستم. خزیده رو استخونام و حالا داره جاشو مرتب میکنه. یه اسباب کشی یه ساله. خیلی آرومه. آقاست! منم راضیم ازش. اوه خدا من بازم مغزمو ول کردم برای خودش. شرط میبندم میتونه تا خودِ 26 داستان بگه! باید جمعش کنم!


Living is easy with eyes closed
Misunderstanding all you see
It's getting hard to be someone
but it all works out
It doesn't matter much to me

- The Beatles. Strawberry fields forever -


سال قیل تو همچین وقتی