در روزهای آخر اسفند... در نیمروز روشن...

دارم فکر می‌کنم امسال چند تا روز خوب داشتم. چند روز بودن که وقتی بهشون فکر می‌کنم وجودم از یه شوق ناشناخته و مبهم پر می‌شه. از این سیصد و خوردی روزی که فرصت داشتم، فرصت شادی، فرصت متفاوت بودن، چند روزش رو دوست دارم زنده بشه. زنده بشه و اون روز رو دوباره زندگی کنم. با ناراحتی باید بگم فکر نمی‌کنم خیلی زیاد باشه. چه بد... غمگین مثل صدای فرهاد.


اما دو روز جادویی باعث شد اسفندم مثل همیشه دوست داشتنی باشه. و سال رو طوری به پایان ببرم که دوست دارم. یه سفر دو روزه به تهران. با کلی خاطرات خوب. با یه دوست فوق العاده :)


اینم گزارشم:

اگه مسیرتون به خیابون جمهوری خورد، به هیچ عنوان بستنی شکلاتی‌های کافه نادری رو از دست ندید. به همون اندازه که تو تصویر مشخصه خوشمزه بود و به همون اندازه که از کافه نادری تعریف می‌کنن، فضای دلچسبی داشت. +


مگه میشه پارک ایرانشهر رو از دست داد؟! با اون صدای کلاغ‌هاش، با سالن‌های تئاترش و با گالری‌های معرکش. (عکس حذف!)


هر جایی که می‌شد با پا رفت، رفتیم! با تشکر از ساق‌های پاهای عزیزمون! +


خیلی خوب بود. اگه به خاطر کارم نبود بیشتر میموندم. ولی خب همه چیزای خوب باید تموم شن دیگه. این قانونشه. راضیم به این خاطرات جدید.

برای همتون، همه‌ی همتون روزهای آخر اسفند خوبی آرزو می‌کنم. به همین خوبی :-)