کلی حرف دارم!

معمولا همیشه بعد از هر خوش گذرونی، یک روز بعدش، دو روز بعدش، یه غمی میاد تو وجود آدم. غم نه به معنای واقعی. یه غم نرم دوست داشتنی. حضور موقتی بعضی آدما دقیقا همین داستانه.

آخه آدما شهربازی نیستن که با خودم بگم خب خوش گذشت ولی خب تموم شد دیگه. هیچ آدمی، هیچ ارتباطی هم مثل هم نیست.

قسمت دردناک قضیه اینه با وجود این همه آدم خوب که سر راهم قرار می‌گیرن، نمی‌تونم عاشق هیچکدومشون بشم.

دو روزی بودم تهران همراه با یک دوست خیلی عزیز که خیلی خیلی بهم خوش گذشت. کلی همه جا رو گشتیم و حرف زدیم. ولی تا آدم میاد به یه خوشی عادت کنه همه چیز تموم میشه. حس بدیه وقتی می‌دونی دیگه هیچوقت نمی‌تونی اون دوست خوب رو ببینی. فقط همین دو روز بود و تموم شد. و فقط خاطره‌های تکرار نشدنی می‌مونه واست.  

------------------------  

بعضی وقتا با خودم فکر می‌کنم که واسه چی دارم زندگی می‌کنم؟ واقعا یعنی چی این زندگی براساس یک سری اصول تعریف شده؟ آخرش که چی؟ تو همین سردرگمی ناشی از روزمرگی و افسردگی، تصمیم گرفتم یک ریسک بزرگ کنم. کارم رو کمپلت بذارم کنار و برم دنبال اون کاری که دلم می‌خواد. بسه هر چقدر از رو مسیر خط کشی شده راه رفتم. نه اینکه بزنم به سیم آخر، ولی می‌خوام قدم بذارم تو اون راهی که یا به صد برسم یا صفر. به درک که به مشکلات مالی بربخورم. حداقل می‌دونم تو کاری که دوست دارم دارم تلاش می‌کنم. من خوبم و مدام این آهنگ رو گوش می‌دم :-)  

--------------------------------  

تنها دلمشغولی این روزام درس و پایان‌ناممه. پا یا ن نا مه ام! مه و ام به هم چسبید شد ممه. وگرنه به خدا منظور خاصی نداشتم! کلاس‌هامم که چهار تا درمیون می‌رم. به طور مثال دو تا کلاس که چهارشنبه دارم رو فقط یک جلسه تو کل ترم رفتم. وقتی تو کلاسم هم Hozier هی بهم میگه منو ببر کلیسا! این عکس تو کلاس و وقت تنفسه. از بس این آهنگو رو ریپیت گوش دادم کرم ذهنم شده 

 Only then I am human only then I am clean My lover’s got humour…

 :)

-------------------------------  

حالا نمی خوام حرفی بزنم که آبروی خودمونو ببرم ولی دو سه شب پیش یه اتفاقی افتاد که خیلی خوش گذشت. با (اون پسره) آخر شب رفتیم یه کم بچرخیم. ساعت یک بود به پیشنهاد من رفتیم شام بخوریم. رو میزی که نشسته بودیم دو تا دختر 15-16 ساله (نهایت همینقدری بودن!) با یک وضع فوق العاده خفن نشسته بودن. حالا جدای مسائلی مثل زبون دراوردن من تو عکس سلفیشون یا اتفاقات تقسیم سس قرمز بین (اون پسره)  و اونا(!) وقتی اومدیم بیرون بعد از رایزنی‌ها با (اون پسره) ازمون خواستن برسونیمشون. اساسا سنشون نمی‌رسید که گواهینامه داشته باشن! حالا ساعت یک و نیم شب که نمی‌شد قبول نکرد. نشستن تو ماشین کلی گفتیم و خندیدیم و آخرش رسوندیمشون، پیاده شدن رفتن، اون پسره برگشت بهم گفت حس می‌کنم یه چیزی یادمون رفت. بعد از پنج دقیقه فکر کردن گفت شماره دادیم؟!!

حالا من که همیشه تو هر جمعی مثل یک سیب سالم هستم میون یک جعبه سیب خراب و سعی می‌کنم با تقوا، ایمان و عمل صالح دیگران رو هدایت کنم برام مهم نبود ولی لحن گفتن (اون پسره) خیلی باحال بود. خلاصه چند دقیقه با تمام وجود خندیدیم. خیلی خوب بود. خیلی وقت بود اینطوری نخندیده بودم :))))

خودمونیم خدایا، ما که هیچ غلط خاصی نکردیم، حداقل ثواب کمک به دیگران رو به حسابمون بنویس بالاغیرتا!  

------------------------------  

تو این چند وقت کلی فیلم دیدم. (در دنیای تو ساعت چند است؟) (استراحت مطلق) و (قصه‌ها). رو هر کدومش کلی حرف دارم. استراحت مطلق جزو فیلم‌های متوسط کاهانی بود. نه به خوبی اسب حیوان نجیبیست و نه به بدی بیخود و بی جهت. ولی شخصیت پردازیش عالی بود. عالی. همه بازیگرا عالی. حالا به جز فریده فرامرزی که خب بازیگر نیست واقعا. مجید صالحی چقدر خوب نقش یه آدم گوشه‌گیر و افسرده رو بازی کرد. واقعا حیف نیست با این هنرش میاد و فقط فیلم‌های چیپ به اصطلاح طنز بازی می‌کنه؟

این فیلم یه جورایی برعکس فیلم (هیچ) کاهانی بود. تو (هیچ) مهدی هاشمی میاد زندگی یک عده رو خراب می‌کنه و میره پی کار خودش، ولی اینجا ترانه علیدوستی میاد، زندگی همه رو به هم می‌ریزه و آخرش میمیره در حالی که همه به زندگی خودشون برمی‌گردن. ارزش دیدن داشت این فیلم.

من اصولا فیلم‌های رخشان بنی اعتماد رو نمی‌پسندم چون یک جور اغراقی تو فیلماشه. قصه‌ها هم همینطور بوده. ولی چیزی که تو این فیلمه و باعث می‌شه بگم فیلم ارزش دیدن داشت، سکانس آخر فیلمه. یک دیالوگ طولانی 18 دقیقه‌ای بین پیمان معادی و باران کوثری. چقدر این سکانس رو دوست داشتم. تاحالا تو فیلمی ندیدم که 18 دقیقه دیالوگ بین دو نفر باشه و انقدر هم جذاب باشه. خیلی مسائل مهمی رو تو همین دیالوگ طولانی تو ماشین بازگو کردن و نشون دادن. یکی از قشنگ ترین سکانس هایی بود که من کلا تا حالا دیدم. واقعا لذت بردم.

همه بازیگرای فیلم قصه‌ها عالی بودن. یعنی واقعا از نظر حرفه‌ای بودن هیچ چیزی از بازیگرای خارجی کم ندارن. حیف که اکثرا نمی‌تونن هنرشونو کاملا نشون بدن.

لیلا حاتمی (در دنیای تو ساعت چند است؟) دقیقا لیلا حاتمی (چیزهایی هست که نمیدانی) بود. شخصیت علی مصفا خیلی عالی بود. متاسفانه این فیلم رو یک بار بیشتر ندیدم و خیلی از جنبه‌هاشو متوجه نشدم. باز هم باید ببینم. حداقل دو بار دیگه که مبسوط لذت ببرم. یک عاشقانه فوق العاده دوست داشتنی. عاشقش شدم.

بعد از یک مدت طولانی اومدم و چقدر حرف زدم. مرسی که گوش دادی :)