دیشب اولین باری بود که یه ماشین عروس رو میروندم! یعنی ماشینی که دقیقا گلکاری شده بود و بوقهایی که خطابش من بودم نه به خاطر رانندگیم، بلکه به خاطر ماشینی که توش نشسته بودم، بود. با اینکه مسئولیت گلکاری کردن ماشین عروس یک دوست چیزی نیست که بشه بهش بالید، ولی همینکه هر ماشینی که رد میشد یه نگاهی به داخل میانداخت به امید اینکه لبخندی تو صورت دو تا آدم ببینه، حس خوبی بهم میداد. البته بخش خیط شدنشون هم صفای خاص خودشو داشت!
|