3650
تقریبا ده سال گذشت. پیش دانشگاهی بودم. چند ماه بعد از گرفتن گواهینامه گمش کردم. از بس ذوق داشتم بابت گرفتن گواهینامه, که حتی میخواستم پیاده برم بقالی ماست بخرم هم گواهینامم همرام بود. هنوز بعد ده سال احتمال میدم اون روزی که داشتم از مدرسه برمیگشتم و به خاطر گرما کاپشنم رو دستم گرفته بودم از جیبش افتاد.  ده ساله که این فرضیه به قوت خودش باقی مونده ولی هنوز مدرکی در اثبات یا ردش وجود نداره.

در هر صورت حوالی ده سال پیش بود و من یه جوون 18 ساله محسوب میشدم که برای درخواست گواهینامه المثنی به  پلیس+10 سر خیابون شهبند رفته بودم.

یادمه تو گیر و دار کار اداریش که هنوز از یادش احساس حوصله سررفتگی میکنم, یه مرد نسبتا چاق تقریبا 35 ساله با این پیرهن هاوایی ها و کیف کمری نظرمو جلب کرد. اونموقع این تیپا مرسوم نبود. اومده بود پاسپورت بگیره.  اون لحظه یک حسی شبیه حسرت آمیخته به تحسین که کمی با تعجب مخلوط شده بود اومد سراغم. به نظرم خیلی ازم دور میومد..

ده سال از اون روز گذشت. امروز که برای گرفتن پاسپورت اومدم پلیس+10 سر خیابون شهبند, وقتی منتظر انجام شدن کارهای اداری بودم, باجه بغلی یه جوون 18-19 ساله یک سری کارای مربوط به سربازیشو انجام میداد. یک لحظه دیدمش و دیدم که داره منو میبینه. یک نگاه کوتاه عجیبی بهم کرد.

دوست داشتم فقط یک جمله بهش میگفتم
(سعی کن ده سال آیندتو شبیه ده سال گذشته من نگذرونی)