قضیه ی ما و آلن و پلاس دقیقا شبیه او قصه هست که یه پیرکفتار دغل باز پولدار کارخونه دار (آلن) یه دختر ترشیده ی زشت الاغ (پلاس) داره اونوقت ما که یه جوون رعنا و خوشتیپ ولی بی پول هستیم و تو کارخونش کار می کنیم زور کرده که با دختر چلاقش ازدواج کنیم بعد ما قبول نمی کنیم مارو حالا از کارخونه انداخته بیرون
الان که گودر داره فنا میشه دیگه هیچی برام مهم نیست.
لایک بگیرم، نگیرم، خونده بشم، نشم.
حس و حال کریس آنجل رو دارم وقتی که میبینه از تلویزیون داره برنامه ی رازهای شعبده باز رو نشون میده.
یعنی اینجور.
پ.ن: یه حسی بهم میگه دلیل اصلی نازل شدن این بلا دعا یا نفرین پدر مادرامونه. از بس شب تا صبح پای کامپیوتر بودیم.
امید است با پایان یافتن عمر گودر، شاهد بهبودی چشمگیری در سلامت جوانان ایرانی باشیم.