پیام تلگرامی دوستی وبلاگی باعث شد دوباره بیام اینجا. بیام و ببینم از آخرین پستی که گذاشتم 10 ماه میگذره. از قبلیشم 11 ماه!
نگاهی به چند تا وبلاگایی که لینکشونو دارم کردم. بعضیا رو میشناختم از نزدیک، بعضیا هم هیچ تصوری در مورد نویسندشون ندارم ولی دوسشون دارم
همه یه جورایی تغییر کردن. همه مدتها با بحران "یه دهه شصتی بودن لعنتی" زندگی کردن که الان خلاص شدن ازش. هرکی رفته یه گوشه و داره زندگیشو میکنه. همین زندگی عادی و معمولی که چند سال پیش تصورشم خیلی ازمون دور بود
منم همینجا نشستم، پشت میز هر روزهام. و مشتاق روزهای آینده و عملی شدن تک تک برنامههام. تو این مدت به خیلی از چیزایی که میخواستم رسیدم. به همشون نه. ولی به خیلیاشون. چیزهایی هم مونده که برای رسیدن بهشون بیتابم، و درگیر تلاطمهای مداوم برای به چنگ اوردنشون
دو تا مجموعه دارم که برای هرکدومش کلی زحمت کشیدم و الان مدیریتش میکنم. برام مهم نیست وضعیت بازار چقدر ناجوره یا آینده سیاسی چی قراره بشه. مهم اینه که من چقدر عرضه دارم که در هرشرایطی بتونم پیش برم
شرکتمو اونجوری که میخوام پیش میبرم. حتی چند تا نیرو هم استخدام کردم! اووو! چه باکلاس! تو جلسه اول که برای کار میان بدون شک خیلی جنتلمن به نظر میرسم! استانداردهای گزینش خاص خودمم دارم. آخرین مرحله اینه که کتاب سنگفرش هرخیابان از طلاست رو میدهم که تو یک هفته بخونن و بعدش تو یه جلسه در موردش برام حرف بزنن. سیستمم خیلی باکلاسه لعنتی!
ولی مهمترین چیز واسم اینه که خودمو با کسی مقایسه نمیکنم. هرکسی با توجه به شرایطی که شاید فقط خودش ازش مطلع باشه زندگی می کنه. بنابراین هیچ دو تا آدمی شرایط مشابه ندارن
چقدر خوبه که تو یادداشت وبلاگی لازم نیست آخرش نتیجه خاصی بگیریم و سجایای اخلاقی ترویج بشه! واسه همین میشه هرجایی که دلمون بخواد مطلب رو تموم کنیم!