جلوی چشم این همه عکسهای مات رو سنگها که مستقیم تو چشات خیره شدن، نمیشه راحت بود.
- از وقتی اولین بار دیدمت دوستت داشتم، و دوستت دارم... (سکوت)
+ و دوستم خواهی داشت...
- نمیدونم، من فقط از چیزهایی که مطمئنم حرف میزنم...
هیاهوی کلاغهای فضول تو یه غروب ابری که مدام سکوت آدمای دیروز رو به هم میزنن، و دلچسبی گرمی حرفایی که به زور از ته گلو بیرون میاد...
چه حس عجیب غریب وخاصی داشتی....
عجیب، و خاص
چرا به زور از ته گلو میاد؟
حرف های سنگین، به سختی از سینه آدم میان بالا
نمیدونم دختری یا پسر....از وبت خوشم اومد
با خوندن این پستت یاد مرده ها افتادم.یدفعه قبرستون جلو چشمم محسم شد.قلمت خوبه
چه فرقی میکنه پسر یا دختر. آدم میاد اینجا باشه که ورای قالبی که جامعه براش درست کرده، بتونه خودِ واقعیش باشه. حالا چه پسر چه دختر
متشکرم عزیزم
سلام مطمئن! :)
آدم که از فردا خبر نداره. حتی از فردای احساست!