لعنت به ثانیههایی که باعث میشن تصمیم اشتباه بگیرم. لعنت به ثانیههایی که فقط یک لحظهان اما ثانیههای زیادی رو در حسرت خودشون می سوزونن. این ثانیهها فرزند ناخلف زمان هستن.
مشکلم اینه که فکر میکنم همه آدمایی که باهاشون برخورد میکنم مثل خودم باملاحظه هستن.
تقصیر خودمه, بعضی وقتها زیادی محترمم.
واقعا لعنت! منم خیلی وقتا بامشکل زیادی محترم بودن درگیرم...کاملا حق باشماست.خیلی اازآدمانمبتونن تشخیص بدن که محترمی، نه خل وچل!!
بله همینطوره. ولی یه مقدار سخته آدم تصمیم بگیره با برخورد با کی محترم باشه و با کی پررو. کسایی که میشناسیم که میشناسیم. ولی اونایی که برخورد اوله واقعا سخته. و واسه این که ما معمولا آدمای محافظه کاری هستیم ترجیح میدیم محترم باشیم. و مشکلات همه از همینجا شروع میشه
ای بابا ... ای بابا :(
ازین ژستا که هرچی می کشم از خوبی خودم می کشم و اینا ؟ :))))
ولی درکل درسته حرفت خوش بین بودن زیادی به آدما هم اعصاب خوردکنه
آره تقریبا تو همین مایه ها ولی اون لحظه که این پست رو نوشتم واقعا اعصابم ناجور بود و هی میخواسم یک نفر رو با مشت بزنم
بیشتر از اینکه از محترم بودن خودم ناراحت باشم از بی فکر بودنم ناراحتم
دلم تنگ شده برات خوبی؟ خوش میگذره؟
اوم. بد نیست. میگذره. شما چه خبر؟
فداسرت;-)
آره تقریبا منم به همین نتیجه فدای سرم رسیدم
اینجور موقعا مشت زدن به بالشو پیشنهاد میکنن ولی جواب نمیده...
باید به فکر یه کیسه بوکس باشم...
مشت زدن تو ذهنم تو چونه اون شخص رو بیشتر ترجیح میدم!