خزید تو تخت خوابش. خنکی تشک غافلگیرش کرد. اما نه تنها اذیت نشد بلکه خیلی هم حس خوبی بهش دست داد. اطمینان از اینکه تا چند دقیقه بعد کاملا گرم میشه، سرما رو هم دوست داشتنی کرده بود. مثل وقتی که دلت به آخر داستان گرم باشه، اونوقت تحملِ سختی و انتظار هم برات لذتبخشه...
هر چی دیرتر گرم بشه بهتر :)
اسم کتاب رو هم انتخاب کردی ؟
برات ارزوی موفقیت میکنم که زودتر منتشرش کنی :)
اونموقع انتخاب کرده بودم ولی الان فکر میکنم اگه بخوام بنویسم اسمشو تغییر بدم!