این روزا که وقت زیاد دارم، بیشتر از همیشه به ازدواج فکر میکنم. مخصوصا تنها هم که زندگی بکنی صدای مغزتو واضحتر از همیشه میشنوی. به گمونم دیگه وقتشه. محتملترین گزینهها رو بررسی میکنم و دو دو تا چهارتا میکنم.
ولی اگه میتونستم برگردم عقب، با دختری که سال ۹۶ فقط ۳ ماه با هم بودیم ازدواج میکردم. اسمش محبوب بود. پارسال همین موقعها جشن نامزدیش بود. خودشم اسفندماهی بود. فوق العادهترین دختری بود که تاحالا تو زندگیم دیدم. و مطمئنم تا آخر عمرم دیگه مثل اونو نمیتونم پیدا کنم.
بار اولی که دیده بودمش اوایل ۹۶ بود. برای کاری اومده بود شرکت. اومد تو اتاقم. من زیاد یادم نمیاد ولی بعدن تعریف کرد وقتی اومد تو اتاقم به احترامش بلند شدم. من به احترام هرکسی که میومد تو اتاقم بلند میشدم. خیلی بهش توجه نکرده بودم. یکی دو هفته بعد اتفاقی تو خیابون دیدمش. اول نشناختم. خودش آشنایی داد. کلی صحبت کردیم. همونجا احساس کردم که دارم شیفتش میشم. موسیقی کار میکرد، طور بامزهای صحبت میکرد و بینهایت زیبا بود. کم کم ارتباطمون بیشتر شد. بیشتر و بیشتر. هر روز همو میدیدیم و ساعتها حرف میزدیم. برای هم هدیههای ارزون قیمت میگرفتیم و چقدر ذوق میکردیم.. اولویت زندگیم شده بود. شبیه این فیلم هندیا. نابترین احساسات رو با اون تجربه کردم. عشق. شهوت. جنون. حسادت. سرخوشی...
ولی در عین حال که دیوانهوار مجذوب هم بودیم، انگار یه چیزی میونمون کم بود.درست مثل فیلم (ویکی کریستینا بارسلونا).
یادمه یه بار دعوا کردیم. سه روز از اتاقم بیرون نیومدم.شبیه مجنونها شده بودم. اونموقع با خانوادم زندگی میکردم. همه فهمیدن یه مرگیم شده. سه روز شرکت نرفتم تا آشتی کردیم
عریانترین احساسات، جذابترین لحظات، گرمترین نجواها. لذتبخشترین برخوردها... چقدر میشه رابطه دو تا دیوانهی غیرمنطقی جذاب باشه. وحشیترین نوع عشق... چیزی که نه قبل از اون تجربش کرده بودم و نه بعدش...
تابستون امسال که اتفاقی دیدمش، تازه هر دو متوجه شدیم چه عشق شدیدی بینمون بود و هست. ولی نمیشد. دیر بود. بهم گفت کاش انقدر عجله نمیکرد. بهش گفتم کاش انقدر معطل نمیکردم. بهم گفت همه یادگاریامو داره. حتی اون دستبند سفیدی که تو پارک سیسنگان از یک دورهگرد هندی براش خریدم. منم همه کادوهاش رو دارم. همه رو هم گذاشتم تو بوفه اتاقم که همیشه جلو چشمم باشه
این شبا بیشتر از هرکس و هرچیز به اون فکر میکنم. میدونم با هرکی ازدواج کنم، مثل اون شاید یک زندگی ایدهآل با علاقمندی و عقلانیت داشته باشم، ولی هرگز، هرگز اون لذت ناب رو دیگه تجربه نمیکنم.
فیت هم بودیم و من تازه اینو میفهمم...
* تیتر بخشی از آهنگ دیوانه داماهی
دلم برات تنگ شد.بچه . برو خدا رو شکر کن که تجربه یک همچین عشقی رو داشتی .مردم میان و میرن بدون این که بدونن عشق چی چی هست .یک زندگی معمولی معمولی با برنامه که تا ساعت مرگشون رو هم رو همون برنامه زندگی می کنند. کم خیلی کم هستند آدمایی مثل تو . این نوع عاشق شدن برای آدمای خاصیه .ممکنه اونی که دوستش داشتی الان تو زندگی یکی دیگه باشه ولی اون حس رو فقط با تو تجربه کرد .قول می دم
بله، همینطوره. شاید خیلی زود دیدمش. کاش دیرتر میدیدمش. اگه الان میومد تو زندگیم واقعا از دستش نمیدادم
فکر می کنی . آخر این نوع عشق همیشه تراژدیه . نمی دونم چرا ؟ من سیزده سال باهاش بودم آخرش هم از دستش دادم . همدیگر رو از دست دادیم . می دونی این عشق تو ظرف زندگی زن و شوهری نمی گنجه . چه کنیم دیگه .
شاید درست میگی. اونموقع هر دومون کِرم داشتیم. هر دو مقصر بودیم. شاید اگه دیرتر همو میدیدیم اصلا دیگه اون رابطه رو نداشتیم. ولی اگه با همه حماقتامون، الان اگه موقعیتش بود از دستش نمیدادم
ضمن اینکه با طوبی موافقم
امیدوارم یکی پیدا بشه یا پیدا کنی که فرا تر باشه :)
نه دیگه من اون آدمم نه اون شکل آدم دیگه پیدا میشه
درود بر شما--دوسه مورد در زندگی آدم وجود دارد که اگر اتفاق بیفتد بطور کلی انسان را تغییر میدهد.آدم قبل از این تجربه با آدم بعد از این تجربه اصلا شبیه هم نیستند. اول فقر سیاه است---دوم ملاقات واقعی با خطر مرگ--سوم عشق واقعی- چهارم خیانت دیدن ---
شما مورد سوم را داشته ائی و شبیه آن هرگز برای شما اتفاق نخواهد افتاد. شما دیگری شده اید--اما زندگی ماندن پشت تجربیات را بر نمی تابد. با مدل جدید خودت زندگی جدیدی را ادامه بده. و یاد عشق را گرامی بدار بدون اینکه اسیرش باشی.
یک جمله را هم بشما هدیه میکنم
همیشه نیاز به تغییر وجود دارد-عادت همیشه به تغییر نیاز دارد
بله چقدر خوب توضیح دادید. همین کامنت شما رو شاید یک پست کنم. ممنون
آنچه که در اختیار داری ،زمان است.زمان رنگارنگ،که میگذرد.بهره گیری
از حیات وظیفه است.باید قصد کنی .باید قصد کنی که پیروز شوی.چالشهای
زمان جدی و مداوم است. تنها قصد پیروزی و مبارزه دائم ضامن آرامشند
پیروز باشید
بله. امیدوارم
سلام دیازپام . سال نو مبارک . امیدوارم خودت و خانواده سال خوبی پیش رو داشته باشید
ممنون جانم. شما هم سال خوبی داشته باشی
اینهمه دیر جواب دادن کامنتا دو دلیل میتونه داشته باشه یا تو قرنطینه از گشنگی غش کردی یا کرونا گرفتی
خداروشکر هیچ کدوم ازینا اتفاق نیفتاد. اسیر خواب شدیم این مدت
دعا کنید-مانند دعای فاتحین—-بدانید که این دعا قبلا استجابت شده است
چقدر حسادتها –کینه ورزی ها- کم جنبه ائی ها- قهرها –دوست نداشتن ها کوچک وحقیرند
تا فرصت دارید از این فضای فاصله ها پرواز کنید و بیاد آورید زمانی که همدیگر را
دوست داشتید
تمام مشکلات از اونجایی شروع شد که انسان مغرور شد. خدا رو، طبیعت رو، حقیقت رو فراموش کرد. در اِشل کوچیکترش هم افراد دور و برش رو فراموش کرد
نکن. هیچ وقت ازدواج نکن. ملال اور میشه زندگیت. با خاطراتش زندکی کردن بهتر از ازدواج کردنه. خوبه سه ماه بود واست. برای من سه روز بود. فقط سه روز ...
واقعا؟!