جملات مغرضانه ی یک عدد دیازپام

که اِهِن و تِلِپ اضافی دارد

جملات مغرضانه ی یک عدد دیازپام

که اِهِن و تِلِپ اضافی دارد

واقعا چرا همیشه سرخوشم؟! :))

خب خب. هر وقت دلم خیلی میگیره میام همینجا میرم تو بایگانی‌های وبلاگم، کعصشرای قدیمیمو میخونم میخندم. مگه میشه آدم انقدر کم‌مغز؟!
ولی همیشه یه حس خوب میگیرم. حتی از اون مطالبی که تداعی کننده خاطرات بده. همینم غنیمته. تو این روزای تنهایی یک سری یادگاری‌ها خیلی میچسبه. حتی اگه فقط به صورت کلمات باشه.
اینستامو یک سالیه که کلا پاک کردم. سعی میکنم رو خودم تمرکز کنم تا روی شوآف‌های دیگرون. راضیم و فعلنه قصد برگشت ندارم. آدم باید بیشتر با خودش خلوت کنه. این شبکه‌های اجتماعی لعنتی نمی‌ذارن آدم حتی با خودش تنها باشه.
احساس می‌کنم به نیمه راه زندگیم رسیدم. آدم فوتبال بازی می‌کنه وسط دو نیمه یه ربع به خودش استراحت می‌ده که بررسی کنه نیمه اول چیکارا کرده و تو نیمه دوم چیکارا باید بکنه. واسه زندگی یه استراحت بین دو نیمه نمیخواد؟ واسه همین از قیل و قال‌های زندگیم بُریدم تا تنها باشم. تنها باشم و تو تنهایی بیشتر به خودم و زندگیم فکر کنم.
ولی چیز جالب اینه که تو خلوت خودم به شدت به آیین هندو علاقمند شدم. مدام در موردش مطالعه می‌کنم. مثل یک حلقه گمشده بود واسه من. الان که شناختمش انگار خودمو پیدا کردم. شایدم شبیه یه تولد دوباره تو نیمه راه زندگیم باشه.
ولی متاسفانه دری رو واسم باز کرده و بهش وارد شدم که دیگه گذشتم برام یه ابهام دور و درازه. با چیزهایی که قبلا حال می‌کردم و سرگرم می‌شدم الان دیگه حال نمی‌کنم و این بده. انگار باید دوباره از بیس همه چیز  رو بسازم. تو این آیین همچین مرحله‌ای پیش بینی شده و این کاملا منو می‌ترسونه.
خب بسه دیگه. اینم باشه یادگاری شاید ده سال دیگه اتفاقی همین یادداشت رو خوندم و حال الانمو مرور کردم. تمام

یا موفق میشم یا به گای سگ میرم :)

بیست تا سی که همه بلندپروازی دارن. اگه بعد سی هنوز رویاهاتو رها نکرده باشی مَردی

چهار و پنجاه و هشت دقیقه اِی اِم

ما خودمون تصمیم میگیریم از بین سرنوشت‌هایی که برامون تعیین شده، کدومو انتخاب کنیم

بچه غرغرو پیرمرد هف هفو

یه نقل قولی از یه جا شنیدم که نمیدونم مال کیه ولی خیلی خوبه. میگه تو زندگیت فقط باید به نظر دو نفر اهمیت بدی. نسخه ۸ ساله خودت و نسخه ۸۰ ساله خودت. اگه این دو تا ازت راضین، یعنی کارت درسته


پ.ن: نسخه ۸ سالم فقط از من بستنی میخواد نسخه ۸۰ سالمم ایزی لایف. ولی فک میکنم هر دو ازم راضین

آینده نگری

همیشه سعی کنین تو زندگیتون چشم انداز بلند مدت داشته باشین و فقط فرداتون رو نبینین. مثلا من برنامه ریزی کردم که از 60 سالگی تریاکی بشم.

تو برای آیندت چه برنامه ای داری؟

:-/

گاهی فکر میکنم سهمیه خنده‌ی زندگیمو تو دوران نوجوونیم تموم کردم. واسه همینه که دیگه نمیتونم بخندم

این یه جنگه. تمام عیار

احمقانست اگه ۶ ماه بخوای با همه دوستات قطع رابطه کنی، اینستا و واتساپتو دیلیت کنی، با هیچکس در ارتباط نباشی، بیرون نری تفریح نکنی، خبر نخونی، هیچ کاری نکنی که رو هدفت تمرکز کنی؟ شب و روز. به هیچ چیز دیگه فکر نکنی فقط برای چیزی که از عمق وجودت میخوای و داری برایش تلاش میکنی و میدونی مسیرت هم درسته وقت بذاری؟

من الان اینجوریم. تقریبا داره ۳ ماه تموم میشه. مثل مادری که منتظر بدنیا اومدن بچشه. مثل سربازی که منتظر تموم شدن دوره سربازیشه. و مثل منی که خودمو موظف کردم به هیچ چیز دیگه فکر نکنم و فقط بچسبم به چیزی که میخوام و تا به اون ورژن از خودم نرسیدم ول نکنم. اینه ماموریت من.

چند سال بود که سابقه نداشت آخر هفته‌ها خونه بمونم، الان سه ماهه موندم. چند سال بود که حداقل هفته‌ای یکی دو شب رو جای دیگه میخوابیدم، الان ساعت ۱۱ شب تو اتاقم خوابم. چند سالی میشد که مثل همه آدمای معتدل، کار و تفریح اولویت زندگیم بود؛ ولی الان فقط خودم. خودم و خودم.

نه به کسی احتیاج دارم نه به چیزی. فقط باید پیش برم. همین و همین. نظم و استمرار و آگاهی رو تمرین کنم. خودم رو ارتقا بدم و از خودم اون چیزی بسازم که دوست دارم.

:-/

یه جمله‌ای مدام افتاده تو مغزم و هی تکرار میشه.

(اونی که تو آیینه می‌بینی، همون بزرگترین دشمنته)

بفرما، شمدونیا بالاخره دق کردن

خب خب خب، می‌خوام خیلی حرف بزنم. تا صب زِر بزنم اصلا. چرا؟ چون یک سال کامل هیچی نگفتم. وجدانا از آخرین پستی که گذاشتم یک سال و چهار ماه میگذره؟ خب بله سال دیگه چیه. مگه مث قدیماست که بچه بودیم از این سال عید تا اون سال عید یک عمر کامل باشه؟ نخیر اقای من. چشم میذاری رو هم میاد و میره. فک کن ده سال دیگه چقدر سریع بگذره.

اصلا من فکر میکنم هرچی جِرم آدم بیشتر بشه گذر زمان رو کمتر احساس میکنه. مثلا یه درخت پونصد ساله مثل ما سال و ماه رو احساس نمیکنه. حتما براش یه سال مثل یه روزه. یا یه کوهِ میلیون ساله یه پلک زدنش ۱۰۰ سال طول میکشه. حالا این که یه چی رو کره خاکیه. برو دورتر. اونور کهکشان. اونور تلسکوپ جیمز وب. اصلا اونور جایی که جیمز وب داره میبینه.  اونجایی که با فکر کردن بهش مغزمون میگوزه. ته ته سیاهچاله‌های فضایی. اونجورجاها حتما ازل تا ابد ماها، از بیگ بنگ ماها تا اونجایی که نمیدونیم کجاست، حتما یه آنه. حتی یه ثانیه هم نه. یک آن. قبل و بعد هم نداره. از اول تا آخرش یه لحظست.

یادمه تولد سی سالگیم، وقتی یه سری از دوستام سوپرایزم کردن، یکی از دوستام که حدود ۴۰ سالش بود، بهم گفت ببین محمد، ۳۰ تا ۴۰ سالگی مثل برق و باد میاد و میره و اصلا حسش نمیکنی. الان که نصف این دهه گذشته (حالا یکی دو سال کمتر بیشتر) میفهمم چقدر درست گفته. ببین خداییش، یکی دو سال کلا به تخممه حساب نمیکنم اصلا. عوارض سی تا چهل سالگیه یحتمل.

حالا یه چیز دیگه، یه گروه ده دوازده نفری تلگرامی داریم مال بچه‌های دوران دبیرستان. هرچند سال یه دورهمی هم می‌گیریم قیافه همو ببینیم اوسکولی دوره نوجوونیامون یادمون نره. فکر کن ۱۶ سال گذشته از همون موقع. پوف. حالا اکثرا یا بچه دار شدن یا لااقل کارهای اداری بچه دار شدن رو انجام دادن منتظر جواب بیبی چک هستن. یا لااقل فعلنه یه زن رو دارن که باهاش فعل بچه خواستن رو صرف کنن. تنها کسی که بینشون هنوز زندگی رو جدی نگرفته منم. هیچ از امتحان کردن چیزهای جدید نمیترسم. نمیدونم اسمش جراته یا کصخل مصخلی چیزی هستم ولی هرچی هست خیلی امیدوارم به زندگی و راهی که دارم میرم. این امیدواری از جنس امیدواری دهه بیست زندگی نیست. یه چیز واقعیه و قابل لمس. معتقدم مستحق زندگی که دوسش دارم هستم. تغییرات شخصیتی خوبی هم داشتم و راضیم از چیزهایی که به خودم مربوط میشه. حالا بعضی روزا هم احساس ناامیدی میکنم. احتمالا طبیعیه و به خاطر هورمونهاست. خب چیه؟ مگه ما مردها از خر ساخته شدیم. خب ما هم هورمون داریم گلبول سفید داریم جیگر و کبد و اکثر چیزایی که شما زنا دارید رو داریم. حتما باید خون و خونریزی بشه که قبول کنید؟

پ.ن: حالا جریان تیتر چیه؟ وقتی تصمیم گرفتم چیزی بنویسم این آهنگ داشت از تیوی پخش میشد.
پ‌.ن۲ : اگه وبلاگی چیزی دارین کامنت کنین بخونمتون

رهاش کن بره رفیق

من میگم هر کی هستی هرچی هستی هرجا هستی، بهترین خودت باش

نذار ته تهش وقتی پیرکفتال ریقوی ایزی‌لایف بند شدی برگردی به خودت بگی ای وای چرا تو زندگیم هیچوقت فلان کاری که دوست داشتم نکردم، فلان جایی که دوست داشتم نرفتم، فلان گوهی که به نظرم خیلی خفن بود و همیشه دوست داشتم رو نخوردم

(رهاش کن بره رفیق) یه دیالوگ تو فیلم چیزهایی هست که نمیدانی فردین صاحب زمانیه. فیلمی که تاحالا ۱۲ بار دیدم و پایه باشه بازم می‌بینم

زندگی هم می‌تونه خیلی قشنگ باشه حتی بدون اینکه به تمام چیزهایی که میخوای نرسیده باشی

مخاطب خاص: خودم

ایده ساخت مجسمه

با چشم‌های بسته کاغذ سفید رو می‌خوندم و تک تک کلمات نانوشته رو عمیقا درک می‌کردم. درک  ناشی از علم لدنی


رویا؛ منبع الهام

رویا

یادمه یه شب از دوستم پرسیدم "این روزا و شبا که داره می‌گذره، روزای خوبِ زندگیمونه یا روزای بدش؟
گفت روزای خوب زندگیمونه ولی خودمون خبر نداریم"

الان به حرفش می‌رسم. پول نداشتیم ولی دلمون خوش بود. آرامش روحی داشتم. شبا به شوق دیدن رویا می‌خوابیدم و سراسر شب خواب‌های خوب می‌دیدم. صبح که بیدار می‌شدم ناراحت بودم که چرا رویای اون شب تموم شد
ولی الان خواب‌هام پر از تَنِشه و صبح با تپش قلب‌ بیدار می‌شم. دلیلشم نمی‌دونم. فقط می‌دونم که این وضعیت رو دوست ندارم

حوصله جهان سر رفته

ساعت ۷ صبح سه شنبه ۷ مرداد ۹۹
احتمالا می‌گید تو تاریخ سابقه نداشته وبلاگ نویسی ۷ صبح وسط هفته بخواد پست بذاره، احتمالا درست می‌گید چون خود بلاگ‌اسکای هم پیام داده اوووو چی شد عامو خیره این وقت صبحی.

خب، دیشب قبل خواب یک متن کامل رو توی ذهنم نوشتم (و چقدر قشنگ هم شده بود) ولی الان چیزی یادم نمیاد ازش


 بعضی وقتا باید یک اتفاق بدی بیفته که آدم یادش بیاد چقدر کوچیکه. چقدر به خدا احتیاج داره. چقدر تو موقعیت‌های سخت از نظر باور، نیاز به یک اعتماد قلبی روحانی داشته باشه. که قدر روزهای عادی زندگیشو بدونه. کسی که به یک مصیبتی گرفتار میشه، قدر آرامش رو می‌دونه


موضوع رو شرح نمی‌دم چون طولانیه ولی فقط همینو بگم که چیزی که بهش کارمای جهان می‌گن خیلی سریعتر از چیزی که فکرشو بکنین واکنش نشون می‌ده. چاره‌ای جز این نیست که آدمای خوبی باشیم. کسی رو مسخره نکنیم. حتی ته دلمون ریشخند هم نکنیم. مطمئن باشین حتی کوچیکترین فکر بد هم به خودمون برمی‌گرده چه برسه به کار بد. خودمونو تصحیح کنیم

فیک لایف استایل

عجیب‌ترین چیزی که میتونستم تو فضای مجازی ببینم رو امروز دیدم. تو تلگرام تبلیغ یک کانالی به چشم خورد با عنوان (استوری فیک اینستاگرام) که تو توضیحاتش نوشته بود (اس‍توری های فیک اینستات رو از اینجا بردار. تو کف استوری دوستات نمون)
بعد تو کانال پر بود از عکس‌ها و ویدئوهای کوتاه باد زدن کباب، دور زدن شبونه با ماشین، چند تا چیپس و ماست موسیر یا آیس‌پک و دونات، یک جفت دست و پا با هشتگ رفیق یا لاو، دسته گل و از این چیزا
واقعا نمی‌دونم چی بگم. به قول اون آقایی که تو این موقعیت‌ها لبخند می‌زنه و می‌گه (شب و روزگار خوش!)