ژانر اینهایی که به نوشته های خودشونم لایک میدن ...
یادآوری: خودمم جزوشونم!
ادامه: طبعا انسانهای باحالی هستن!
هر چقدر هم دنیا پیشرفت کنه و گوشی ها جدید بیان و بازی های با کیفیت ساخته بشه، هیچکدوم صفای بازی Snake گوشی های قدیمی رو نداره.
ساعت 6 صبح همراه اول اس ام اس میده که (مشترک گرامی در صورتیکه موفق به پرداخت صورتحساب ...)
یه بار قبلا هم تو این وبلاگ گفتم، الان بازم می گم: (آخه دلبرکا، ساعت 6 صبح وقت این چیزاست؟!)
عنوان: شرح دلچسب ترین آمپولی که خوردم!
هر وقت سرما می خورم و میرم که آمپول پنی سیلین بزنم یه خاطره ی خوب جلو چشام مجسم میشه. می دونم، خیلی عجیبه که آدم از حالت مریضی و آمپول زدن و قرص خوردن و این جور کوفتی ها یه ذهنیت خوبی داشته باشه. در واقع این خاطره ی خوب برمیگرده به علت سرما خوردنم که داستان داره برای خودش. داستانشو بگم؟ باشه.
یکی بود یکی نبود! یکی دو سال پیش بود. تو زمستون. یه شب با دوست دختر اون زمانم (پانی) و دوستم (محسن) و دوست دخترش (لیلا) رفته بودیم دریا. وقتی رسیدم ساعت حدودا یک نیمه شب بود. نصف شب تو اون سرما، ساحل خیلی خلوت بود و افراد خیلی کمی اونجا بودن. اون موقع ها عادت داشتم هفته ای یکی دو شب با دوست دختر ذکر شده میرفتم دریا. محسن گاهی میومد ولی لیلا اولین بارش بود. (توجه: محسن و لیلا در این خاطره نقشی ندارند و فقط نقش سیاهی لشکر رو بازی می کنن!) تو ساحل قدم میزدیم و خوش می گذروندیم. هوا خیلی سرد بود. پانی یخ زده بود. یه لحظه جوگیر شدم و فردین بازی دراوردم و کافشنمو در اوردم و انداختم رو دوش پانی. این حرکت نمایشی(!) حس خوبی داشت! تو فیلم ها همچین صحنه هایی میسازن الکی نیست! هر کسی اون دور و برا بود به دیده ی تحسین به من نگریست! حالا بماند که دلیل اصلی من از این کار این بود که احساس می کردم بدون کافشن خوشتیپ ترم!! یعنی فکر می کردم با یه تیشرت آستین حلقه ای سیاه که روی یه تیشرت آستین کوتاه سیاه دیگه پوشیدم با شال گردن بنفش (که دودر شده از دوست دختر سابقم بود!) و کفش کتونی و ریش بزی (در حد معقول البته!) با موهایی که رو پیشونی ریخته، خیلی خوش تیپ تر از زمانی بودم که کافشن داشتم!
هیچی دیگه. این جانفشانی و حساب نکردن سرما به این دوگوله (اشاره برای مغزهای منحرف: منظور مخ است!) کار دستم داد و سرما خوردم دیگه. قرار بود آخر مطلب نتیجه گیری خاصی بکنم؟! وقتی داشتم در مورد نوشتن این خاطره فکر می کردم انگار برای پایان بندیش یه چیز جالب داشتم که الان هر چی فکر می کنم یادم نمیاد!
همین دیگه. وقتی فرداش آمپول زدم براش اس ام اس زدم (از عشقت سوراخ شدم)
حالا هر وقت می خوام آمپول بزنم یاد اون شب میوفتم ولی حالا آمپول نمی خوام بزنم نمی دونم چرا یاد همچین چیزی افتادم!
خلاصه کلا دیگه آره خیلی ...!!
مشغول گودر گردی بودم که به مطلب لطفن وبلاگ ها را نجات دهید از وبلاگ تختخواب دو نفره برخوردم که بعد از خوندنش متحول شدم! البته خیلی هم تحول نداشتم! کلا به این صورت بود که قصد کردم موضوع بندی جدیدی به نام (بیمزه بازی) بوجود بیارم و گاهی مطالب یه نمه بلند هم تو این وبلاگ بزارم.سعی می کنم بیشتر درصد فکاهی و کمیک کار رو بالا ببرم. همین.
اگه دخترا این پریود شدن رو نداشتن سر چی می خواستن انقدر ناز کنن؟!
دیشب ساعت یازده شب که امروز از چند نفر شنیدم زلزله اومده بود و این آقایون، زن و بچه ها رو جمع کردن ریختن تو خیابون، من رو تختم دراز کشیده بودم و فریدون فرخزاد گوش می دادم!
من که چیزی حس نکردم، شاید هم خونه ی ما خیلی محکمه!
همیشه از کسایی که می رن تو زمین رقیب تا کار خودشونو بکنن خیلی خوشم میومد. چند تا وبلاگ پیدا کردم که بخونین غش غش بخندین. آفرین به نویسنده هاشون!
اینم هست!
بعد از سه و ساعت و نیم کار با گودر صدام می کنن بیا شام بخور.
پنج دقیقه مثل وحشی ها غذا می خورم که سریع بپرم پای گودر!
شورشو در اوردم دیگه!
خاصیت اصلی وبلاگ های مینیمال اینه که اگه تا آخرین پست قابل مشاهده در صفحه ی نخست رو نخونی نمی تونی ولش کنی!
تا حالا فکر می کردم بدترین اشتباهی که تو اس ام اس دادن میشه رخ بده اینه که اسی که می خواستی به دوست دخترت بدی، اشتباهی به یه دوست دختر دیگت بدی. (البته اگه تو متن پیام اسم یا اتفاقی رو ذکر کرده باشی)
ولی امروز فهمیدم بدترین اشتباهی که میشه کرد اینه که اسی که می خواستی کسی رو به شام دعوت کنی رو اشتباهی به یک نفر دیگه بفرستی!
خیلی سخته بهش بگی اشتباه شد!